تحلیل «تعالی» و «توسعه» و مبانی نظری آن/بخش سوم

آیت الله میرباقری؛
آیت‌الله میرباقری

ج) ضرورت تولید فرهنگ تعالی 
به نظر ما باید راه حل دیگری ارائه داد تا براساس آن، فرهنگ توسعه را در فرهنگ تعالی منحل كرد.در واقع با توجه به آنچه گفته شد می توان یک روند تدریجی تعریف کرد تا از فرهنگ غربی به فرهنگ بومی و از آنجا به فرهنگ دینی پل زد.به عبارت دیگر علم بومی تمهیدی برای وصول به علم دینی است.
ما در دوره كنونی به یك انقلاب فرهنگی و نهضت نرم افزاری نیازمند هستیم.انقلاب ما تا كنون دو دوره را گذرانده است؛ دوره اول، دوره پیروزی سیاسی است، كه با تغییر الگوی گزینش نیروی انسانی، و با اصلاح نسبی ساختارها انجام شد.گام دوم، حركت و مشی بر اساس فرهنگ كهن، برای بازسازی جامعه بر اساس آرمانهای انقلاب اسلامی است.البته وقتی میان آرمانهای انقلابی و فرهنگ كهن تعارض و تناقض پیش می آید، دوره چالش نظری فرا می رسد.در این دوره، طرفداران فرهنگ كهن نظام شرقی یا نظام غربی، معتقد می شوند كه فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی ایران، فلسفه ای موهوم و بی اساس است! دراین حال، دوره چالش نظری انقلاب فرا رسیده است و جامعه اسلامی باید از فلسفه نظری انقلاب خود دفاع كند.وقتی انقلاب اسلامی توانست مبانی سیاسی خود را تئوریزه كند، باید به «انقلاب فرهنگی» رو بیاورد و به بازسازی علمی خود اقدام كند و در همه ابعاد گرایشی، بینشی و دانشی جامعه كه امكان برنامه ریزی برای دستیابی به آرمانهای سیاسی انقلاب را فراهم می آورد، به ابزار جدید فرهنگی و علمی رو آورد.اساسا وقتی انقلاب محقق می شود که تمایلات انسان اقتضاء حضور در سطح دیگری از مشاركت را داشته باشد اما ساختار، آن را نمی پذیرد؛ در این حال انسانها دست به ساختارشكنی می زنند و انقلاب صورت می پذیرد.اگر جامعه ای كه معتقد به تعالی و تقرب است بخواهد در فرآیندهای اجتماعی حضور پیدا كند، ساختار فرهنگی مدرن را بر نمی تابد و اینجاست كه انقلاب فرهنگی روی می دهد.ما اكنون در این مرحله هستیم.در این مرحله، ما محتاج به بازسازی فرهنگی و علمی خود هستیم، كه البته این امر، بدون در نظر گرفتن متغیرهای سیاسی و اقتصادی، ممكن نیست؛ در این مرحله باید در روش های تولید فرهنگ، بازنگری شود؛ و باید در حوزه استنباط علوم دینی، و در حوزه دانش، و نیز در ساحت برنامه ریزی اجتماعی به تکامل روش ها و تحول در فلسفه های روش دست بزنیم.همچنین باید به ساماندهی هماهنگ در همه ساختارهایی كه ناظر به گرایش، بینش و دانش اجتماعی است، در جهتی متغایر با فرهنگ حاكم بر دنیا بپردازیم.
برای رسیدن به نهضت نرم افزاری و تولید علم و فرهنگ متعالی به ناچار باید به تولید چند ابزار مهم بپردازیم.این ابزارها عبارتند از: فلسفه تاریخ، فلسفه شدن و شبکه تحقیقات.
1- فلسفه تاریخ 
برنامه ریزی برای یك جامعه، بدون ملاحظه قانون مندی حاكم بر تحولات تاریخی ممكن نیست، اگر ما نتوانیم قانون مندی های حاكم بر تحولات تاریخی را ملاحظه كنیم طبیعتاً در برنامه ریزی، و سیر دادن جامعه به طرف مقصد موفق نخواهیم بود؛ زیرا این عوامل خواسته یا ناخواسته در شكل گیری، سمت گیری و هدایت جامعه مؤثر است.لذا بدون توجه به فلسفه تاریخ امكان موضع گیری های صحیح و هماهنگ وجود ندارد.به تعبیر دیگر، اگر بخواهیم برای یك نظام، استراتژی های اساسی معین كنیم، لازم است كه فلسفه تاریخ و قوانین حاكم بر تاریخ را مد نظر داشته باشیم.به عنوان مثال، ماركسیست ها در بینش خود قائل بودند كه قوانین، جبری و ناشی از رشد ابزار تولید است؛ یعنی با تغییر و تبدلی كه در ابزار تولید ایجاد می شود ساختار اجتماعی متناسب با آن هم عوض می شود و روابط و معادلات اجتماعی آن نیز جبراً تغییر می كند.مثلاً آنها دوره ای را دورة ارباب و رعیتی می دانستند؛ می گفتند روابط حقوقی خاصی بر یك نظام حاكم بود كه با رشد ابزار تولید (مثلاً با تبدیل بیل و داس به گاو آهن)، روابط و نسبت های خاص آن نیز تغییر كرده و دیگر حفظ آن نظام اجتماعی ممكن نیست و باید به دنبال نظام جدیدی بود كه آن نظام جدید، متناسب با رشد ابزار تولید باشد.خلاصه باید بتوان روابط، نظام حقوقی، اوصاف و احكام كثرت ها و ساختار ها را متناسب با رشد ابزار تولید تعریف كرد.مثلاً وقتی جامعه از دورة گاوآهن خارج و وارد صنایع جدید می شود، دیگر حفظ روابط برده داری و ارباب و رعیتی در آن ممكن نیست و متناسب با رشد صنعت، نظام سرمایه داری ایجاد می شود.بنابراین نظریه، استراتژی باید متناسب و هماهنگ با رشد ابزار تولید باشد و از آن جا كه ابزار، حاكم بر روابط هستند، با تولید ابزار جدید قهراً و جبراً روابط جدید پیدا می شود و در نتیجه جامعه دائماً در حال رشد و توسعه روز افزون خواهد بود.اما آیا ما هم همین فلسفه تاریخ را می پذیریم؟ قطعاً خیر.
پس هنگام برنامه ریزی یك جامعه حتماً باید بررسی كرد كه جامعه در چه مرحله ای از توسعه تاریخی قرار دارد و برنامه ریزی را متناسب با همان مرحله تنظیم نمود.از این جهت ضرورت وجود فلسفه تاریخ روشن می شود.اگر ما بخواهیم استراتژی صحیحی در برنامه ریزی های اجتماعی داشته باشیم به طوری كه در سیاست های كلان و توسعة آن موفق باشیم باید فلسفه تاریخی داشته باشیم كه بر اساس آن بتوانیم قوانین حاكم بر تحولات تاریخی جوامع بشری را تفسیر كنیم و بتوانیم بگوئیم که پدیده ها چه تحولات مكانی دارند، چه نسبتی با تغییرات زمانی دارند و قادرند به چه پدیده های دیگری تبدیل بشوند؟ اساسا مبنای این تغییر و تحولات چیست؟ چگونه می توان به آن سرعت داد یا از شدت آن كاست یا جهت گیری آن را عوض كرد؟ 
پس ما به ناچار برای آگاهی یافتن به سیاست های اصولی هر جامعه یا برای پی ریزی سیاست های جامعه مطلوب خود باید به فلسفه تاریخ رجوع کنیم و به سیر توسعه تاریخی توجه داشته باشیم.در این صورت اگر بخواهیم رشد تغییرات و تحول نظام های اجتماعی را پیدا كنیم لازم است حركت را در نظام تكوین و عالم خلقت تحلیل كنیم؛ زیرا نظام های اجتماعی هیچ كدام مستقل و بریده از عالم تكوین نیستند، و عالم تكوین در بردارندة نظام های مختلف اجتماعی است.
بر این اساس، فلسفه تاریخ، علمی نظری است كه به تحلیل تاریخ به مثابه كلیتی فراگیر و منسجم و مبتنی بر روابط قاعده مند می پردازد؛ به گونه ای كه نتایج آن ناظر به كاركردهای عینی است و در آن پرسش هایی همانند علل پیدایش و تكامل تاریخ و مراحل آن، آغاز تاریخ و فرجام آن، نقش خالقیت و ربوبیت الهی و نیز ولایت اولیای الهی و اراده های انسانی در پیدایش و تحولات تاریخی، جبهه بندی و مرزبندی های اصلی درون تاریخ و عوامل و ریشه های آن و...مورد بررسی و تبیین قرار می گیرند.
فقدان فلسفه تاریخ آفت بزرگی برای جریانهای روشنفکری در جوامع اسلامی است.ما تا وقتی كه متناسب با وضعیت تاریخی خودمان تصمیم گیری و تحلیل نكنیم و پارادایم های ما متناسب با مرحله های گذشته باشد، راه حل های ما به خواهد انجامید.
لذا پیشنهاد این است كه برای عبور از شرایط كنونی و چالش بین توسعه و تعالی، به یك شناخت دقیق فلسفه تاریخی، برای درك شرایط موجود تاریخی خود بپردازیم تا متناسب باآن دست به ایجاد تحول درشرایط كنونی،برای انحلال توسعه درتعالی بزنیم[5]

2- فلسفه شدن
در گام بعد به نظر می رسد دست یابی به تعالی و رسیدن به «تمدن اسلامی» و تحقق ارزش ها و آرمانهای آن جز با ساز وكارهای متناسب همچون فلسفه شدن، ممكن نخواهد بود اساساً تنها یك انقلابِ فرهنگی می تواند زمینه پیدایش ادبیات اداره بر مبنای فرهنگ دین را فراهم كند؛ كه خود این امر نیز نیازمند تحول در روش ها و فلسفه روش ها است؛ یعنی بدون تغییر در روش ها و فلسفه روشهای اجتماعی دست یابی به فرهنگ جدید ممكن نیست.در صورتی كه به فرهنگ جدید دست نیابیم، نمی توانیم آرمانهای متعالی خویش را به صورت هماهنگ در همه عرصه های حیات بشر محقق سازیم.از طرف دیگر، تحول در روش ها و فلسفه روش ها نیز به فلسفه جامعی نیاز دارد كه بتواند عهده دار این تحول شود كه از آن با نام «فلسفه شدن» یاد می كنیم.
«فلسفه شدن» (فلسفه تغییر و فلسفه چگونگی) ـ كه با تحلیل چرایی و چیستی اشیا تفاوت دارد ـ ناظر به مكانیزم تحول اشیا است و به طور طبیعی قدرت كنترل عینیت را به ما می دهد.اگر ما نتوانیم چنین فلسفه ای بر مبنای معارف اسلامی داشته باشیم، لوازم تحقق آن اهداف و آرمان ها در اختیار ما نخواهد بود و به فرسایش جدی میان ارزش ها و روشهای اداره دچار می شویم؛ زیرا اگر ابزار ها و روشهایی كه برای تحقق عدالت اجتماعی به كار می روند، با تعالی و مبانی دینی ناهماهنگ باشند، ارزشهای اجتماعی در درا زمدت بر محور فرهنگ توسعه شكل می گیرند و با دگرگونی در زیبایی شناسی اجتماعی، شایسته و ناشایسته و باید و نباید، تعریفی جدید خواهد یافت.آن گاه آن چه به عنوان ارزشهای دینی طرح می شوند، در نگاه جامعه به عنوان ضد ارزش جلوه می كنند.به بیان دیگر، چنان چه فلسفه شدن (فلسفه چگونگی) بر مبنای دموكراسی غربی یا بر مبنای سوسیالیزم پی ریزی شود، در این صورت، اولین چیزی كه تغییر می كند، نگاه جامعه به ارزشهای اجتماعی است؛ به تدریج ارزشهای اجتماعی متناسب با آن فلسفه شكل می گیرد و ارزشهای دینی با بدنامی منزوی می شوند.
«فلسفه شدن» می تواند مكانیزم تغییر، حركت، تكامل و تعالی را تعریف کند و توضیح دهد كه تكامل و تعالی چگونه اتفاق می افتد.این فلسفه می تواند مكانیزم تحقق حركت را قاعده مند كند؛ به گونه ای كه وقتی به سراغ كثرات عینی می آید، بتواند معادله تغییر و تكامل را برای عینیت ارایه نماید.به نظر می رسد در فلسفه نظری موجود كه به تحلیل حركت می پردازند، این نقطه ضعف وجود دارد كه بر پایه حد اولیه ای كه «بودن» اشیا را تحلیل می كند و به تغییر و چگونگی شدن، توجه ندارد، تغییر را تحلیل می كند.طبیعی است كه چنین تحلیلی، تحلیل انتزاعی از حركت است که کارآمدی ندارد.
در این نگاه، «فلسفه شدن اسلامی»، فلسفه ای است كه می تواند «شدن» را بر پایه معارف اسلامی تعریف كند.چنین فلسفه ای، ابزار هدایتِ تكامل تمدن است، ولی نه تمدن مادی، بلكه تمدن دین محور.به عبارت دیگر، مبنایی كه بتواند هماهنگ سازی اندیشه و فرهنگ اجتماعی را در عرصه های مختلف بر عهده بگیرد و در عین كثرت، آن ها را از انسجام برخوردار سازد، همان «فلسفه شدن» است.
جامعه ما اكنون به پراکندگی و دوپایگی آشكاری دچار است؛ از یك سو می خواهیم بر مبنای علم جدید، جامعه را اداره كنیم و مدیریت علمی را پذیرفته ایم.از سوی دیگر، می خواهیم جامعه را بر مبنای آموزه ها و ارزش های دینی بازسازی كنیم.به همین دلیل، نوعی تعارض همیشگی بین این دو در جامعه وجود دارد كه به ناهماهنگی تفكر دینی و تفكرهای راهبردی موجود باز می گردد.اگر اندیشه های راهبردی غربی بتواند نوعی هماهنگی ایجاد كند، این هماهنگی بر پایه معارف دینی نخواهد بود.در واقع، به طور قهری، آموزه های دینی یكی از عناصر ناهماهنگ با مجموعه هماهنگ غربی است و اساساً از دیدِ برخی كارشناسان تنها مانع تحقق توسعه در جامعه ی اسلامی، دخالت ارزشهای اسلامی در امر توسعه است! از این رو، سفارش می كنند به هر میزانی كه بتوانید این ارزش ها را در عرصه حیات اجتماعی نفی كنید، در مسیر توسعه به توفیق دست یافته اید.در واقع، دست یافتن غرب به این توسعه مادی، از منظر نفی قدسیت و پذیرش سكولاریسم است.
اما «فلسفه شدن اسلامی»، فلسفه ای است كه می تواند این تعامل را در مقام تعالی ببیند و این تعامل را بر پایه معارف اسلامی تحلیل كند و توصیفی از روند تكامل و هماهنگ سازی عرصه های مختلف ارایه دهد.اگر چنین فلسفه ای وجود نداشته باشد، شالوده ای برای هماهنگ سازی تفكر در عرصه های مختلف اجتماعی در جامعه دینی وجود نخواهد داشت.این فلسفه می تواند در حوزه منطق ها، مبنای هماهنگ سازی منطق ها و در حوزه اطلاعات تخصصی، مبنای هماهنگ سازی اطلاعات تخصصی شود.در حوزه ی فرهنگ عمومی نیز می تواند فرهنگ عمومی را در عرصه های مختلف هماهنگ سازد.
تکرار می کنیم که اگر فلسفه ای نداشته باشیم كه بتواند تفكر و فرهنگ و پذیرفته شده های اجتماعی را در عرصه معارف دینی، اجرایی و كاربردی ـ با تمام تنوع و كثرتی كه دارند ـ بالنده و هماهنگ كند، طبیعی است كه یا بالندگی در جامعه از بین می رود و جامعه به سكون دچار می شود و این امر به شكست اجتماعی می انجامد، یا اگر حركت را قفل نكند و سدّی در مقابل تحول نباشد، آن جامعه، منزوی می شود.به ناچار تحول بر محور فلسفه دیگری خواهد چرخید كه بتواند تغییر فرهنگی جامعه را بر عهده گیرد و فرهنگ را هدایت كند.این همان چیزی است كه در دو قرن اخیر در دنیای اسلام روی داده است! حال اگر بخواهیم آهنگ تكامل و تعالی اجتماعی اشتداد یابد و این امر بر محور دین باشد، به فلسفه ای بر مبنای دین هستیم.
3- شبكه تحقیقات 
گام بعدی، ایجاد شبكه ای است كه همه گمانه زنی ها و نتیجه گیری ها و گزینش ها و پردازش های اجتماعی را پالایش كند.فرض كنیم دانشمندی درباره موضوع خاصی در فیزیك كاربردی، پژوهشی را سامان می دهد.ممكن است بر اساس اطلاعاتی كه به دست می آورد، به میدان گمانه زنی و گزینش و پردازش و فرضیه پردازی هم برسد.ما باید بتوانیم فعل تحقیقی او را با فعل تحقیقی دانشمند دیگری كه همان موضوع را با رویكرد روان شناسی كاویده است، هماهنگ كنیم.این هماهنگی از طریق شبكه پدید می آید.باید همه اطلاعات به چرخه این شبكه وارد شود و آن گاه از صافی پالایش بگذرند و بیرون روند.البته نیازی نیست كه شبكه، متمركز باشد و معنای شبكه آن نیست كه راه تمركزگرایی را در پیش گیریم.ما از طریق این شبكه می توانیم مجموعه فعالیت های پژوهشی را هماهنگ كنیم و اطلاعاتی كه به آن ها می دهیم و متدی را كه برای پالایش و جمع بندی اطلاعات و گمانه زنی ها به آن ها ارائه می کنیم، هم داستان و هماهنگ نماییم.ما به فردی كه می خواهد در موضوع خاصی تحقیق كند، روش تحقیق و اطلاعات را ارایه می دهیم كه با تحقیق های دیگر هماهنگ است؛ یعنی روش تحقیقی به او می دهیم كه بتواند به وسیله آن، محصول كارش را با محصولات دیگران هماهنگ كند.وقتی چنین نظام مند و با برنامه تحقیق كنیم، طبیعی است كه منظومه اطلاعات تولیدی ما هم هماهنگ می شوند و یکدیگر را كامل می كنند.
این هماهنگی به محور نیاز دارد؛ همان گونه كه شبكه نیز سازمان و برنامه و محتوا و محور می خواهد.محور هماهنگی ما دین است؛ یعنی این متد تحقیق، عام و دین محور است.به این ترتیب، مجموعه پژوهش های ما حول محور دین به یك توافق و سازگاری و معاضدت می رسند؛ همان گونه که منظومه معرفتی غرب از محور دیگری تبعیت می كند؛ مثلاً همان طور كه تعریف آن ها از رفتار حیات موجودات زنده، در طب سلولی حضور دارد، در فیزیك هم حضور دارد؛ یعنی در پس زمینه نسخه ای كه پزشك می نویسد، همه آن معرفت ها حاضرند! هر چند به این معرفت ها، التفات تفصیلی و آگاهانه نباشد.ما نیز چنین دستگاهی می خواهیم، ولی با معرفت ها و اصول عقایدی دیگر.محور ما معرفت های دینی و تعالی بشر است و این محور است كه منظومه اطلاعات تخصصی و عمومی جامعه را هماهنگ می كند.
 

منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله میرباقری

*********************************************************
پی نوشت:

*********************************************************
[5] فلسفه تاریخ اسلامی از نگاه ما پنج رکن دارد که عبارتند از: الف ـ محوریت خالقیت و ربوبیت خداوند در تحلیل تاریخ.ب ـ تكاملی بودن برآیند همه حركت های تاریخی.ج ـ درگیری تاریخی ایمان و كفر در سایه مشیت الهی.د ـ تفاوت سهم تأثیر اراده ها در توسعه حق یا باطل.و ـ انحلال تدریجی اراده های منفی در اراده های مثبت.رجوع شود به: سید محمّدمهدی میرباقری، «انسان و جهان آینده»، ماهنامه موعود، اسفند 1382، ص 4.

Share