تحلیل «تعالی» و «توسعه» و مبانی نظری آن/بخش اول

آیت الله میرباقری؛
استاد میر باقری

این متن سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمّدمهدی میرباقری که مفهوم توسعه را مورد تحلیل قرار دادند و به فضای امروزی و غربی آن اشاره کرده و مورد نقد قرار داده اند.

الف) تعریف 
«تعالی» یا «توسعه» تغییرات همه جانبه و هماهنگ یک موضوع در جهت خاص است، كه به افزایش تنوع و گوناگونی ابعاد و اجزای آن و انسجام و یكپارچگی و پیوستگی هر چه بیشتر منجر گردد؛ به گونه ای كه یك معادله بر تمامی ساختار و تغییرات آن حاكم باشد.بر این اساس، تعالی یا توسعه اجتماعی عبارت از تغییرات هماهنگ و همه جانبه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه درجهت نیل به هدف خاص است.در واقع، تعالی یا توسعه، پدیده ای هماهنگ و سیستمی هستند که با محوریت امور روحی، منجر به تغییرات كیفی و كمّی در نهادهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه می گردند و فرآیند آنها نیز ارتقاء سطح عملكرد در جهتی معین می باشد.
ما در اینجا با مفهوم عمیقی به نام «تعالی» مواجهیم که بر پایه دین تعریف می شودو در مقابل توسعه قرار دارد.این جاست كه «مكتب ها» ظهورمی یابند و هر مكتبی، مفهوم مورد نظر خود را انتخاب می کند و آن را به گونه ای خاص شرح می دهد.سوسیالیست ها، آرمان شهر كمونیستی تعریف می كنند و بر آن اساس به ترسیم چشم انداز خود می پردازند و استراتژی و سیاست و برنامه شان را مشخص می سازند.در غرب، جامعه توسعه یافته را جامعه ای می دانند كه اصول لیبرال دموكراسی را كه به مثابه «پایان تاریخ» تلقی می شود، پذیرفته و پیاده كرده باشد.
بر این اساس، اختلاف مكتب ها به اختلاف تعریف از تحول می انجامد.این اختلاف، چشم اندازها و سپس استراتژی ها و سیاستها را تغییر می دهد و محتوا و برنامه و سازمان را دست خوش دگرگونی می سازد.پس محتوا، سازمان و برنامه، تابعی از سیاست و استراتژی و چشم انداز است؛ چشم انداز هم، تابع نگرش به تحول است.
به عبارت دیگر، اگر بپذیریم كه اولاً، تحول می بایست یك پدیده هماهنگ و سیستمی باشد و ثانیاً، اصلی ترین متغیر آن توسعه عواطف و انگیزه ها و گرایشات جمعی است، این تحول، دارای دو شكل متفاوت و متقابل است؛ چرا كه دو هدف كاملاً متفاوت برای تحول روانی وجود دارد كه هر یك ساختارهای روانی متناسب با خود را طلب می نماید.یكی تکامل ابتهاج به تقرب و پرستش الهی را مد نظر دارد؛ به گونه ای كه همه ابعاد فردی و اجتماعی انسان را در بر می گیرد، و دیگری، توسعه لذت های حسی و كام جوئی مادی و تعمیق همه جانبه آن در تمام اضلاع حیات بشر را عهده دار است.
باید دقت کرد که انتزاع نگری،به تجویز الگوی مشترك در تحول نینجامد.اگر با موضوعات به شیوه انتزاعی برخورد نكنیم بلكه آنها را به روابط و جایگاهشان تعریف کنیم هرگز نیاز مساوی و عواطف یكسان و برابر، در جامعه الهی و غیرالهی وجود نخواهد داشت.به بیان دیگر، ساختار نیازمندیهای در حال تحول در این دو جامعه، متفاوت است و هرگز یك معادله ثابت، بر پیشرفت آنها حاكم نیست؛ مثلا در فرهنگ عمومی جامعه ما و جوامع غربی كلمه «عفت» بكار گرفته می شود و گرایش به آن در عواطف عمومی هر دو جامعه جایگاه دارد و احیاناً یك مفهوم مشترك انتزاعی را نیز می توان برای آن در نظر گرفت.لکن تلقی این دو جامعه از عفت عمومی متفاوت است.عفت از نظر ما به تحدید خاصی از ارتباط تعریف می شود كه همین ارتباط در دیدگاه آنها عفت است! آنها عفت را بر اساس نوعی عاطفه تعریف می كنند كه بتواند به تفاهم سازمانی متناسب با این مرحله از توسعه تكنولوژی و قدرت مادی كمك كند و احیاناً چنین عواطفی، برخورد كاملاً آزاد دو جنس مخالف و حتی همجنس را ضروری می سازد.
با توجه به همه آنچه گفته شد می توان برای تعالی و توسعه، اشتراكات و اختلافاتی را ذکر کرد.
1- اشتراکات تعالی و توسعه
1/1- تحول همه جانبه 
یكی از اشتراکات تعالی و توسعه، حركت در مسیر ایجاد تحول همه جانبه در ساحت های گوناگون جامعه است؛ به گونه ای كه با ارتقاء سطح جامعه و تبدیل وضعیت اول به وضعیت دوم، بتوان خصوصیات وضعیت اول را با روابطی جدید و در سطحی بالاتر، در وضعیت دیگر مشاهده كرد.در این صورت می توان مدعی ایجاد «وحدت و كثرت» افزونتر و شكل گیری نظامی تحول یافته شد[1]
با این وصف، «تحول» غیر از «رشد» است؛ چرا كه در تحول، تغییر همه جانبه صورت می گیرد و وحدت و كثرت، و موضوعات جدیدی در انسان و جامعه ایجاد می شود و در نتیجه، همراه با مدیریت اجتماعی، سطح تمایلات، ادراكات و رفتارهای فرد و جمع نیز ارتقاء یافته و تحول می یابد، اما رشد ارتقاء یک بعد است.البته قبل از تمامی این امور و حاكم بر همه آنها، باید قدرت انتخاب و اختیار انسانها را توسعه داد و زمینه هایی كه در گذشته برای قدرت «انتخاب» آنها وجود نداشته است را در سطح جدیدی ایجاد کرد.بشر امروزی از نظر قدرت انتخاب و تصمیم گیری، در سطحی غیرقابل قیاس با همنوعان خود در قرون گذشته قرار دارد، لذا می تواند به سرعت به ایجاد ارتباط با دیگران بپردازد.اگر نظام توزیع اختیارات بشر معاصر را با گذشته مقایسه كنیم، خواهیم دید كه همه انسان ها بالنسبه از اختیارات جدیدی برخوردار شده اند و نوعی از اختیارات، مقدورات و قدرت تصمیم گیری را یافته اند كه در آن زمان وجود نداشته است.
پس، ارتقاء سطح جامعه و ایجاد حساسیتهای جدید در آن به منظور ایجاد تحول در تمایلات، اطلاعات و رفتارهای عینی افراد، در هر دو رویکرد تعالی و توسعه وجود دارد.در این امور، ایجاد زمینه جدیدی در افراد برای انتخاب و تصمیم گیری، جایگاه ویژه ای دارد؛ 
تحول و ارتقاء در دو رویکرد تعالی و توسعه، صرفا به «افزایش كمّی»، تفسیر نمی شود، بلكه هدف این است كه قدرت محدود تصرفات گذشته انسان، به نحو «كیفی» هم ارتقاء یافته امكان انتخاب كیفیات جدیدی پیش روی بشر قرار داده شود.در تعالی و یا توسعه بنا نیست ـ مثلاًـ یك خروار هیزم را كه انسان عصر قدیم برای تأمین حرارت منزل خود نیاز داشت، كم یا زیاد كنیم، بلكه باید كیفیت ایجاد حرارت را از سوزاندن هیزم به استفاده از مواد كانی همچون نفت و گاز، یا بهره وری از انرژی خورشیدی و اتمی ارتقاء داد.بر این اساس، موضوعات جدیدی حادث می شود اگر تا دیروز برای ایجاد ارتباط با افراد دیگر، از کاغذ، كبوترهای نامه بر، دود و ...استفاده می شد، امروز با تغییر كیفی در ابزار ارتباطات، از تلگراف، تلفن، فاكس، ماهواره، اینترنت و ...مدد جسته می شود و با در نوردیدن مرزهای جغرافیایی، حساسیتها و افكار و رفتار جوامع، تحت پوشش ارتباطات قوی و سریع قرار می گیرد.
ارتقاء کیفی و كمّی سطح تمایلات و خواست ها در تعالی و توسعه، به «شرح صدر» منتهی می شود و گشایش حساسیت ها، فزونی ظرفیت ها و فراخی میل ها و تمناها و نیازها را در پی داشته و مقیاس جدیدی به «امكان انتخاب» می بخشد.اساسا ضرورت نظام عالم و به تبع آن، ضرورت زندگی بشری چیزی جز تحول گسترش یاب و عبور به عرصه «سازمان» و «نظام» نیست.در غیر این صورت، شاهد جامعه ای با انسانهای جدا از هم خواهیم بود كه تمایلات آنها و نیز اندیشه ها و رفتارهاشان، با یكدیگر هماهنگ نیست؛ طبعاً چنین عناصری هیچ گاه نخواهند توانست كارهای بزرگی كه جز در تركیب سیستماتیك تمایلات و افكار و رفتارها، قابل تحقق نیست، انجام دهند.
2/1- جهانی شدن
تعالی و توسعه در اصل جهانی شدن هم مشترک هستند.جهانی شدن یعنی اینکه ارزشهای حاكم بر وحدت جامعه جهانی در بین ملتها و دولتها یکسان باشد و تعاریف برآمده از این ارزشها بتواند مقیاس ارتباطات، مناسبات، قوانین و برنامه ها را مشخص کند.جهانی شدن، هماهنگی همه اراده ها بر محور یك ارزش اصلی و بنیادین است.این هماهنگی، در مقیاس جهانی (وحدت اراده ها در جامعه جهانی)، بین المللی (ارتباط بین دولتها و ملتها) و ملی(در حوزه ارزشها، بینشها، دانشها) روی می دهد.به زبان دیگر، بر پایه ارزش محوری باید «ارزش، بینش و دانش» جهانی شكل گیرد و بر اساس آن، نظام توازن (نظام عدالت) ونظام بهره وری تبیین گردند.جهانی شدن، همه شؤون حیات بشر را می پوشاند و بر سیاست، فرهنگ و اقتصاد در مقیاس ارتباطات جهانی، بین المللی و ملی سایه می اندازد.
روح جهانی شدن یا جهانی سازی معطوف به «انسان» است و نه «امكانات».از این طریق، اراده های انسانی هماهنگ می شود؛ به گونه ای كه هماهنگی اراده ها در حركت به سمت آن ارزش محوری پررنگ تر شده و در همه جا ساری و جاری می گردد.در واقع، فرایند تحول در جامعه جهانی ، فرایند اشتداد بر پایه آن ارزش محوری است..تعالی یا توسعه هر دو در پی جهانی سازی خود هستند و از آنجا که هر دو در یک جغرافیای مشترک فعالیت می کنند، نزاع و برخورد نیز قطعی خواهد بود.
2- اختلافات تعالی و توسعه
حال به اختلافات تعالی و توسعه می پردازیم.
1/2- الگوی مطلوب
اختلاف اول تعالی و توسعه، در هدف یا الگوی مطلوب است.توسعه، انسان محوری را در قالبی مادی پی می جوید و به دنبال خود، توسعه اخلاق، توسعه خرد و توسعه ابزارهای مادی را پدید می آورد.توسعه، برای فعال تر كردن بشر در چنین صحنه ای ابتدائاً میل را به عمل تبدیل می كند و سپس عمل را خرج توسعة میل كرده و با قرار دادن انسان در این سیكل بسته، بر حرصش می افزاید و او را برای نیل به چنین هدفی ترغیب می كند.در حقیقت، شروع و ختم حركت در این سیكل را «از میل» و «به میل» می داند؛ لذا فرد همواره احساس می كند كه لذتی جدید در درونش در حال زایش است كه این تحرك جدید را برای رسیدن به میلی افزون تر مصرف می كند، تا لذت پس از لذت را درك كرده و مضاعف کند.ایجاد هر انگیزه و نیاز مادی در این فرد، مساوی با تلاش برای رسیدن به امكانات ارضای چنین نیازی است و پس از درك لذت حاصل از این ارضاء، به دنبال ارضای میل های جدید و ایجاد نیازهای دیگری می رود؛ تا زمانی كه مرگ او فرا رسد!
اما اگر در تعالی نظر كنیم، تعالی ابتهاج و تعالی طمأنینه را خواهیم یافت؛ اما با درونی به غایت متفاوت با آنچه كه توسعه گفته می شود.انبیا(ع) به دنبال اسكات میل های درونی انسان نبودند، بلكه دائماً به دنبال ارائه تعریفی جدید از ابتهاجات انسانی و رساندن او به تمایلات جدیدی بودند و از طریق معرفی دنیا به عنوان مزرعة آخرت، تمامی قوای مادی و غیرمادی بشر را وسیله ای برای درك محضر حضرت حق (عزوجل) قرار داده و او را از استكبار نسبت به ذات حضرتش بر حذر می داشتند.معنای آیه كریمة «انا بشر مثلكم ...»[2] نیز شاید همین باشد؛ چرا كه پیامبر(ص) را همچون تمامی انسان ها، دارای میل و غریزه معرفی می کند و او را دارای تمامی خصوصیات یك انسان معمولی می داند، ولی «نسبتی» كه ایشان با این گونه امور داشتند در سیستمی الهی تعریف می شود و بالطبع همین امر نیز فارق ایشان با تمامی انسان های معمولی است.
2/2- علوم كاربردی 
اختلاف دیگر تعالی و توسعه در حوزه علم است.ما اگر علوم را ابزاری برای رسیدن به مطلوب بدانیم و از دیگر سو، مطلوبها و آرمانها، مختلف بوده و هر دستگاهی بنابر ساختار و مبانی خود تعریفی جدید از انسان ارائه بدهد، برای رسیدن به چنین مطلوبهایی به علوم كاربردی متناسب با آن اهداف، نیاز خواهیم داشت.از این رو طبیعی است مدعی شویم كه حتی «ضرائب فنی»، در فرمول های تحول مختلف شده و كیفیت تصرف در این كمیتها و تناسبات نیز متفاوت می شوند.مثلاً كسی كه می خواهد سفینه ای فضایی بسازد، بر روی چیزهایی دست می گذارد و با تناسبات خاصی تحقیق می كند كه كاملاً متفاوت با شیوه برخورد كسی است كه ـ مثلاًـ در صدد ساخت زیردریایی است! با تفاوت در آرمانها، ابزار وصول به این مطلوبها نیز كه «علوم» جزئی از آن هستند.متفاوت خواهد بود.در واقع، نكته مهم این است كه هیچ كدام از تعالی و توسعه، بی نیاز از «معادله» نیستند؛ یعنی هر دو نوع تحول، تحقق مطلوب خود را در گرو وجود معادله، شناسائی متغیرها و نسبت بین آنها، و حتی روش تفكیك این متغیرها برای رسیدن به آن مطلوب می دانند.
اگر علم به تعبیری معادله و ابزار نیل به مطلوب باشد، هر دو دستگاه، علمی است؛ با این تفاوت كه علم و فرهنگ در تعالی هماهنگ و یا برآمده از وحی و اسلام خواهد بود.در حقیقت، آرمان به عنوان یك اصل اساسی، در تمامی شریانهای سیستم جاری است تا جایی كه انفكاك این دو از یكدیگر ممكن نیست؛ اگر آرمان كسی، حركت در فضا باشد، باید وسیله متناسب با آن، یعنی فضاپیما را طراحی كند و اگر آرمان او حركت زیر آب باشد به طراحی زیردریایی نیاز دارد؛ معنا ندارد كه از سفینه، برای حركت زیر آب، و از كشتی، برای حركت در فضا استفاده كنیم؛ البته اگر بنا باشد كه از وسیله ای برای هدفی دیگر استفاده كنیم، به ناچار باید اجزاء، روابط و تناسبات آن را عوض نماییم تا متناسب با هدف جدید شود.از سوی دیگر در جایی كه «استفاده بهینه»، ملاك كار است، هر تغییری منطقی نیست؛ یعنی اگر قرار شد كه از وسیله ای، استفاده ای جدید شود نمی توان كل ساختار آن را به ناگاه عوض كرد.این مطلب، زمانی اهمیت بیشتری می یابد كه بخواهیم در جامعه ای انسانی تغییر ایجاد کنیم؛ پر واضح است كه از بین بردن «كامل» جامعه فعلی، و جایگزینی جامعه ای نوین، نه معقول است و نه ممكن.
هم چنین نمی توان از یك سو، قصد طراحی ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه را بر اساس یك آرمان مشخص داشت و از دیگر سو، معادلات و ضرائب فنی مورد لزوم چنین امری را، از دستگاهی دیگر و با آرمانی متفاوت به عاریه گرفت.به طور نمونه نمی توان صدر و ذیل نظریات فلسفی «ماركس» و یا دیدگاه های اقتصادی «كینز» را مشحون از نام خداوند و یا چند آیه و حدیث كنیم و سپس آن را اسلامی نامید! 
در نتیجه، اگر ارزشها و احكام اسلامی قدرت و فرصت تبدیل شدن به «معادلات كاربردی» متناسب با خود را نیابند و از تركیب آن احكام و اخلاق با این معادلات كاربردی، یك مجموعه كارورز و مستعدّ تشكیل نشود، همواره باید شاهد تضعیف جبهة خود در مقابل جبهة مقابل باشیم.
3/2- برخورد تمدنی
اكنون یک چالش اساسی در مقیاس جهانی وجوددارد و آن چالش تعالی و توسعه است.این چالش در حالت برخورد تمدنی است.در این میان، دستیابی به علم و معادله دینی برای غلبه در این چالش و وصول به تعالی یك ضرورت است و این هم جز با تحول و دگرگونی در روشها و فلسفه روشها و نمونه سازی برای تولید روش ممكن نیست؛ همان گونه كه برای مطالعه و كاوش در یك موضوع، و در قدمی فراتر، در فلسفه علم باید مدل سازی كرد؛ فراتر از آن، نمونه سازی و مدل سازی برای روش تحقق است.
اگر از اینجا آغاز نكرده و در فلسفه روش تحقیق به تحول بنیادی دست نیابیم امكان رسیدن به علم جدید فراهم نمی شود.آنچه ضرورت علم بومی را فراهم آورده، فراتر از حل معضلات بومی و منطقه ای دانشمندان است، بلکه مسئله یك چالش جدی است كه میان جهانی شدن علم مدرن و بومهای فرهنگی وجود دارد.
به نظر می رسد چالش دین و علم کاربردی جدید (نه علم به معنای درک واقع)، چالش دین و تجدد و چالش فرهنگها به ویژه فرهنگ ادیان و اسلام با این علم در یك سطح بالاتر چالشی است كه بین تعالی و توسعه روی می دهد.این واقعیتی است که خواه چشمان خود را به روی آن ببندیم و خواه نبندیم تفاوتی نخواهد كرد! چشم بستن به روی این بحران بزرگ جهانی و ریشه یابی ننمودن آن، به معنی حل مشكل نیست بلکه خط كشیدن روی صورت مسئله است!
تعالی و توسعه دارای جهت گیری ها و تعاریف متفاوتی در سه بعد گرایش، بینش، دانش، و در سه مقیاس جهانی، بین المللی و ملی هستند.آنچه كه مبنای جهانی سازی و ایجاد توسعه پایدار در مقیاس جامعه جهانی است، به تعریف خود آنها، گرایش و اندیشه تجدد است.لذا چالش اصلی، در بین این دو رویكرد و در عمیق ترین لایه های آنها بوده و یک برخورد تمدنی است.
نباید بر این واقعیت چشم پوشید یا اینكه این برخورد را ساده سازی كرد؛ مثلا یكی را مخالف پیشرفت دانست و دیگری را موافق پیشرفت جلوه داد.هیچ مسلمان آگاهی (كه ساختارگرا و متحجر نباشد) با آزادی، امنیت، رفاه و علم گستری مخالف نیست وهیچ حكیمی اینگونه حکم نمی دهد.بنابراین، اختلاف این دو رویکرد در اهداف و جهت گیری های پایه زندگی است.در گام بعد، اختلاف در ساز وكارهای علمی و نرم افزاری است كه برای دستیابی به این آرمانهای تعریف می شود و شكل می گیرد.
باید توجه کرد که علم و فرهنگ، در خلاء تولید نمی شود! علم، حلقه اتصال فلسفه واخلاق است؛ چه علم از دل «باید» بیرون بیاید و چه نیاید! روشن است كه نه «باید» از دل «هست» مستقیماً بیرون می آید و نه «هست» از دل «باید»؛ اما این دو در یك فرآیند پیچیده به یكدیگر پیوند می خورند.به بیان دیگر، ساده سازی فرآیند است اگر انتزاع کرده وبگوییم: از دل «هست»، «باید» بیرون نمی آید! بلكه عقل عملی و عقل نظری، علم اخلاق و دانش و همچنین دانش های بنیادین و فلسفه با دانش های كاربردی در یك فرایند پیچیده به یكدیگر گره می خورند و دانش كاربردی، حلقه اتصال فلسفه و اخلاق است.یعنی برای ارضای نیازهای تعریف شده ، روشهای علمی است و خود علم از مبانی فلسفی خاص تولید می شود.دقت کنیم كه امروزه كسی طرفدار «پوزیتویسم» نیست و عصر آن به سر آمده است و این از مسلمات است كه نه صرفاً در معارف انسانی، بلکه در علوم تجربی محض هم، «تعبیر» بیش از «واقعیت محض» حضور دارد؛ یعنی یك دانشمند، موضوعات را «تعبیر» می كند.
البته نمی خواهیم نظریه كانت را تأیید كنیم كه ساخت و بافت ذهنی، از پیش معین شده و قالب معینی را به جهان می دهد؛ این بحث باید در معرفت شناسی باید مورد دقت زیادی قرار گیرد اما در هر صورت، قالبی را به داده های بیرونی می بخشد؛ به گونه ای که می توان گفت: علم، حلقه اتصال فلسفه و اخلاق است.
اگر در مبنای حركت و تحول اجتماعی تفاوت وجود دارد و تعاریف پایه و اندیشه های بنیادین زندگی متفاوتند، مفاهیم كاربردی و علم هم متفاوت و متقابل خواهد شد.بحث های انتزاعی كه رابطه «هست» و «باید» را انكار می کند نمی تواند بر واقعیت تولید علم خط بكشد.تولید علم، یك فرآیند واقعی است كه در آن، اخلاق و فلسفه و فرهنگ حضور دارند.البته فلسفه علم، غیر از زیرساخت علم است كه آزمون پذیر و مشاهده بردار است.
علم، هم فرهنگ خاص، هم فلسفه و هم زیرساخت دارد؛ كه همه آنها در روش تحقیق علم باید مشاهده گردند.
 

*********************************************************
پی نوشت:

[1] روشن است كه ایجاد تحول همه جانبه به مفهوم تصدی گری حداكثری نیست؛ نمونه این امر دولت های مدرن كنونی است كه در عین تصدی گری حداقلی، مدیریت توسعه جامع پایدار در سطح جهان را پی گیری می کند.در این باره رجوع شود به: «بیانیه حق توسعه»، قطعنامه شماره 128/41 مجمع عمومی سازمان ملل متحد.
[2] سوره مبارکه كهف آیه 110

Share