تربیت ومربیان تربیتی/بخش پنجم

حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی(ره)؛
شیخ مجتبی تهرانی (ره)

اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ و الحمد لله ربّ العالمین
و صلّی الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
«روی عن علی(علیه‎السلام) قال: مَنْ تَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّاهُ إِلَى الْفَلَاحِ الدَّائِم»[1]

مروري بر مباحث گذشته:
بحث ما در گذشته راجع به تربيت بود. گفته شد اگر كسي قصد كند كه براي ديگري مربّي باشد، يعني اگر بخواهد به ديگري روش گفتاري و رفتاري بدهد، اوّل بايد خودش را تربيت كرده باشد، يعني بايد خودش را مؤدّب كرده باشد تا بتواند ديگران را ادب كند. مربّي بايد اول خودش مربّا شده باشد سپس بيايد مربّي شود.
من در گذشته عرض كردم كه انسان از نظر تربيتي در تمام ابعادِ وجودي، مثل عقل و قلب و نفس محتاج به تربيت است. منظور از نفس هم معناي خاصّ نفس، يعني شهوت و غضب و وهم است. همچنين گفتيم كه انبياي عظام هم آنچه را كه در ابتدا هدفگيري كردند و بر آن تأكيد كردند، مسأله تربيت نفوس، به معناي خاص، يعني شهوت و غضب و وهم بود. انبيا آمدند كه نگذارند قواي نفس لجام گسيخته عمل كنند. من قبلاً اينها را گفته بودم و الآن فقط تذكر دادم.
اين بحث پيش آمد كه اولين گام در تربيتِ نفوس كه هم شهوت است، هم غضب است و هم وهم است، چيست؟ سه نيرو است كه معناي اخص نفس را تشكيل مي دهد. حالا ابتدا بايد از كدام شروع كرد؟ گفتم كه گام اول وهم، يعني خيال است. اول بايد سراغ آن برود و تربيتش كند، چون وهم است كه مسايل شهوي و غضبي را براي انسان مي آرايد. در آيه دارد: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوء»[2]، اين همان نيروي وهم است كه اهلش در اصطلاح مي گويند: اين نيروي شيطانيِ درونيِ انسان است. تعبير به شيطاني مي كنند. نيروي شيطانيِ درونيِ انسان وهم است.

اولين گام، ضبط قوّه خيال:
حالا سراغ وهم مي رويم. در تربيت وهم از كجا شروع كنيم؟ جلسات گذشته عرض كردم كه گام اول در تربيتِ وهم اين است كه انسان بايد قوّه خيال را ضبط كند. من به قوّه خيال تعبير مي كنم، اهلش هم مي گويند قوّه خيال. اولين گام، ضبط قوّه خيال است كه من جلسه گذشته توضيح دادم. گفتم كه قوّه خيال مثل پرنده اي در درون است كه روي يك شاخه مي پرد، وقتي مي خواهي ردش كني از آنجا مي پرد و روي يك شاخه ديگر مي رود. وهم است كه معاصي، گناهان و خلاف كاري ها را براي انسان جلوه مي دهد و وقتي مي خواهي آن را از اين كار منصرف كني مي پرد و روي يك شاخه ديگر مي رود؛ شاخه دومي هم باز گناه ديگري است. قوّه خيال چنين حالتي دارد و اولين گام تربيت ضبط قوّه خيال است.

سوق دادنِ خيال به وادي تفكّر در نعمات الهي:
حالا چه طوري خيال را ضبط كنيم؟ اينجا است كه مي گويند اولين منزل، منزل تفكّر است. مي گويند خيال را به وادي تفكّر بكش. تفكّر نسبت به چه چيز؟ نگاه كنيد گام به گام پيش مي روم. تفكر نسبت به آلاء الهي و خلقت خودم. در روايت هم دارد: «تفكر في آلاء الله» يعني تفكّر در نعمت هاي خدا. فكر كن كه خدا چه قدر به تو نعمت داده است؟ خيال را به اين وادي بكش. انسان فطرياتي دارد و اين تفكّر در نعمت هاي خدا در زمينه هاي خاصّي بروز و ظهور پيدا مي كند، از جمله اين كه تفكر نسبت به نعمت هايي كه خدا به من داده است موجب يك مسأله فطري در من مي شود كه: «الانسان عبيد الاحسان»[3]. آيا سزاوار است كه در عوضِ اين احساني كه خدا به من كرده است بيايم و مقابل مُحسن و مُنعمم بايستم؟ آيا سزاوار است عملي را كه او گفته نكن، بكنم؟ چون بحث ما بحث تربيت است و تربيت هم روش گفتاري و رفتاري است، البته گفتار هم بخشي از رفتار است. همين تفكّر و مسأله فطري يك مقدار انسان را از تندروي ها و بهره برداري هايي كه قوّه خيال مي خواهد از غضب و شهوت انسان بكند، باز مي دارد و جلويش را مي گيرد. از اين گذشته تفكّر نسبت به اين كه آيا من فقط براي اين در اين عالم خلق شده ام كه مثل حيوانات، خودم، شهوتم و غضبم را اشباع كنم يا نه غرض از خلقت من چيز ديگري بوده است، موجب ضبط قوّه خيال مي شود كه جلسه گذشته به اشاره كردم.

محور تربيت، خود شخص:
در رابطه با شاخه هاي تفكر براي ضبط خيال، تفكّر في آلاء الله را گفتم، حالا سراغ يك تفكر ديگر مي آيم كه ما از آن به موازنه تعبير مي كنيم. من قبل از آن كه وارد مسأله موازنه شوم، مطلبي را عرض مي كنم كه البته در گذشته هم اين مطلب را عرض كرده ام؛ تربيت يك امر تحميلي از غير به انسان نيست. همه اينطور فكر مي كنند كه تربيت يعني در خدمت يك مربّي باشيد و تحت تربيت او قرار بگيريد و او هم به شما روش رفتاري و گفتاري بدهد. غالباً اينطور فكر مي كنند و حال اينكه اين اشتباه است، اين نيست. اگر انسان به طور عميق وارد شود، مي فهمد كه اين امور تربيتي و روش دادن كه ما مي گوييم، ريشه در عقل عمليِ انسان دارد. عقل عملي يعني چه؟ يعني آن نيرويي كه انسان با آن خير و شرّ را در اعمال تشخيص مي دهد، بحث عمل است. حسن و قبح اعمال را تشخيص مي دهد، به اصطلاح ما عقل عملي تشخيص مي دهد كه اين كار قبيح است و آن كار حسن است، اين شرّ است و آن خير است. انسان، خودش خير و شرّ را تا حدّي نسبت به اعمالش تشخيص مي دهد، لذا اينطور نيست كه حتماً بايد كسي بيايد من را تربيت كند. البته غير هم مي تواند، امّا بعد برايتان مي گويم كه او چه كار مي كند. آن كسي كه اساس كار است، خودِ من هستم. خودم بايد خودم را تربيت كنم. به وسيله چه چيزي؟ عقلم. اين كه مي گويم تفكّر، مي خواهم اين بحث را جا بيندازم.

مربّي حضرت عيسي كه بود؟
در موازنه مي خواهم اين نكته را بگويم كه فكر كنيد، ما مي توانيم فكر كنيم و مثل حيوانات نيستيم، فكر كنيد داريد چه كار مي كنيد. در درونتان از خودتان سؤال كنيد كه اگر كسي با شما چنين كاري كند مي پسنديد؟ اين مطالب خيلي زيبا است كه در روايات هم آمده است. ببينيد اگر كسي اموالِ شما را بخورد، مي گوييد زشت است، مالِ مردم خوري ظلم است، پس چرا مال مردم را مي خوريد؟ خيلي صريح گفتم. اين سخنان را قبل از همه به خودم مي گويم. در روايتي داريم كه از حضرت عيسي(عليه السلام) سؤال شد كه چه كسي شما را تربيت كرد: «وَ قِيلَ لِعيسَي ابنِ مَريمَمَنْ أَدَّبَكَ» در فكرشان همين بوده كه بايد كسي بيايد ديگري را ادب كند. سؤال بر محور همين تفكّر است: «وَ قِيلَ لِعيسَي ابنِ مَريمَمَنْ أَدَّبَكَ قَالَ مَا أَدَّبَنِي أَحَدٌ» هيچ كسي من را تربيت نكرد، بلكه «رَأَيْتُ قُبْحَ الْجَهْلِ فَجَانَبْتُه»[4] زشتيِ جهل و نفهمي و بي شعوري را كه ضدّ عقل است، ديدم و آن را ترك كردم، يعني جنبه دروني دارد، اين را براي اهلِ عملش مي گويم، ديدم اين كار واقعاً كار زشتي است، جاهلانه است، لذا تركش كردم، خودم خودم را تربيت كردم.

روايتي از علي(علیه السلام) است كه حضرت فرمود: «وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ»[5] كسي كه دارد خودش را تربيت مي كند، براي احترام سزاوارتر است از كسي كه مي خواهد مردم را تعليم بدهد و تربيت كند. يعني تربيت از يك نيروي دروني مي جوشد كه آن عقل عملي است. بله از بيرون هم داريم، خيلي هم داريم، اما اينطور نيست كه شخصي از بيرون به من چيزي بگويد و من هم تعبداً از او قبول كنم و عمل كنم، در باب تربيت، تعبّد نيست. ممكن است كه افراد در تربيت مانند طفل باشند و قبول كنند، امّا بعد سِرّ قضيه را به آنها يادآور مي شوند، آنهايي كه مربّي واقعي هستند اين كار را مي كنند. حتّي براي بچّه مثال هاي ساده مي زنند تا همان عقلِ عملي اش شكوفا شود و خودش در درونش بفهمد كه كار بدي كرده است.
در قرآن مي فرمايد:«وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنين»[6] تذكّر، يادآوري است، يادآوري، يعني روي عقل عملي پرده غفلت كشيده شده و شخص دست به عمل زشتي زده است كه عقلاً هم قبيح بوده است؛ اينجا به او يادآوري كن، يعني او مي دانست كه كارش زشت بوده امّا يادش رفته است، تو اين را به يادش بياور. آيه مي گويد: «فَإِنَّ الذِّكْرى‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنين». مسأله، مسأله يادآوري است، يعني اينطور نيست كه تربيت از خارج گفته شود و امر تحميلي بر انسان باشد، بلكه امر درونيِ انسان است.

آيا فضائل و رذائل يكسان هستند؟
حالا سراغ موازنه مي روم. در اينجا مراد از موازنه اين است كه خودت فكر كن -اين هم تفكّر است- آن كساني كه از خيال و شهوت و غضبِ خودشان به طور گسترده متابعت كردند و به تعبير ما خودشان را اشباع كردند و آلوده به رذائل اخلاقي شدند، با آن كساني كه تحت تأثير عقلِ عملي قرار گرفتند و نگذاشتند كه قوّه خيال، شهوت و غضب را به اسارتِ خود ببرد و به فضائل اخلاقي آراسته شدند، يكسان هستند؟ خودت فكر كن و بين اين دو يعني فضائل و رذائل يك موازنه كن. آيا آن كسي كه از وهم و خيال و شيطانِ درون متابعت كرد و دستاوردش هم رذائل اخلاقي شد با آن كسي كه از عقل متابعت كرد و خودش را به فضائل اخلاقي آراسته كرد، نزدِ تو يكي هستند؟
ظاهراً هيچ عاقلي نمي تواند چنين حرفي بزند. لذا عرض كردم اولين گامي را كه انسان بايد براي تربيت نفس بردارد، مسأله ضبط قوّه خيال است. خيال را مهار كن، نگذار تفكّر شهوي يا غضبي بيايد بر تو مسلّط شود. نگذار كه خيال شهوت و غضب را براي تو آراسته كند. اگر بگوييد دست خودم نيست، مي گويم چرا دست خودت است، راهش تفكر است، تفكّر، تفكّر! حالا در چه چيزي تفكر كنم؟ من دو تا چيز گفتم؛ يكي تفكر در آلاء الهي و بعد هم اين مسأله كه اصلاً تو براي چه خلق شده اي كه اين را قبلاً بحث كردم. ديگري موازنه كه در اين جلسه مطرح كردم. تفكر كن، تو عقل داري و مي تواني مقايسه كني.

قدم به منزل عزم:
اين گام موجب مي شود كه راه باز شود و انسان به منزل عزم قدم بگذارد. انسان از تفكّر به منزل عزم قدم مي گذارد. اينكه عزم چيست، بحثي است در علمِ كلام و اينجا جايش نيست. مرحوم شيخ الرئيس در اشارات مي گويد عزم غير از اراده است. همينطور هم هست. جهتش اين است كه ما يك عزم داريم و يك جزم داريم؛ عزم در ارتباط با اعمال است، تصميم گرفتم فلان كار را بكنم، صد در صد اين كار را مي كنم، اسم اين را عزم و تصميم مي گذاريم. يك وقت هست كه در ارتباط با عمل نيست، نسبت به عقل نظري است، به قول ما مربوط به صحّت و سُقم است، مقدماتي را جور مي كنم و از آن نتيجه مي گيرم، آنجا اگر قطعي باشد من جزم پيدا مي كنم و مي گويم جزم پيدا كردم. وقتي فهميدم كه صد رد صد مطلب همين است، به آن جزم پيدا مي كنم، اين مربوط به عقل نظري است. لذا شيخ الرئيس مي فرمايد كه عزم، غير از اراده است. اگر بخواهم اراده را در قالب بريزم، چون به اصطلاح مقدّمات دارد، در قالب جزم مي رود، اوّل جزم پيدا مي شود و بعد اراده حاصل مي شود. جزم از مقدّمات اراده است. مي خواستم اين نكته را تذكر داده باشم.

عزم به انجام واجبات و ترك محرّمات:
بعد از اين كه شخص از منزل تفكّر گذشت، پا به منزل عزم مي گذارد. حالا نسبت به چه چيز عزم پيدا مي كنيم؟ گفتيم كه عزم نسبت به عمل است؛ تصميم قطعي است. اصلاً مي گويند كه عزم از امتيازات انسان از ساير حيوانات است و مي گويند كه جوهره انسانيت عزم است. ميزان امتيازِ انسان از ساير حيوانات، عزمِ انسان است، حتّي تفاوتِ درجات انسانها، به تفاوت درجاتِ عزم آنها است. هر كه عزمش بيش، انسانيّتش بيشتر. هر كه عزم دارد انسان است، آن كسي كه عزم ندارد، انسان نيست. در اينجا كه مي گوييم شخص از منزل تفكّر به منزل عزم پا مي گذارد، عزم به چه معنا است؟ تصميم گيري بر تركِ معاصي و فعلِ واجبات. اين تصميم مي گيرد كه امورِ فوت شده در ايّام حياتش را جبران كند. چه چيزي از او فوت شده است؟ كارهاي خوبي كه بايد مي كرد و نكرد و تصميم مي گيرد كه اينها را جبران كند، يعني معاصي را ترك كند و خيرات را انجام دهد. از آن طرف هم تصميم مي گيرد كه ظاهرش را از نظر اعمال، ظاهري انساني، عقلي، شرعي و الهي بكند. كاري را انجام مي دهد كه وقتي يك عقلِ عمليِ سالم نگاه كند، مي گويد او انسان است، چه انساني! ما خودمان وقتي يك انسان متشرّع را مي بينيم، مي گوييم چه قدر نسبت به امور ديني اش فرد مراقبي است! تصميم مي گيرد كه ظاهرش را به اينكه بگويند او انساني عقلي و شرعي است، آراسته كند.

 

پی نوشت:
[1] . بحارالأنوار، ج89، ص21.
[2] . سوره يوسف، آيه 53.
[3] . بحارالأنوار، ج71، ص117.
[4] . بحارالأنوار، ج14، ص326.
[5] . نهج‏البلاغة، ص480.
[6] . سوره الذاريات، آيه 55.

Share