جریان شناسی تولید علوم انسانی اسلامی/بخش دوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

2- بررسی رویکرد موافقین علوم انسانی اسلامی
رویكرد بعدی مربوط به معتقدین به نظریه علم دینی است. غالب علما و متفكران دینی هر یك به گونه ای به علم دینی معتقد هستند؛ هر چند كه در نحوه تحقّق و دست یابی به علم دینی، رویكردهای متفاوتی دارند. این طیف از اندیشمندان دست یابی به علم دینی را ساز و كار مناسب تحقق دولت دینی و مدیریت اسلامی می دانند و معتقدند بدون دست یابی و بكارگیری، علم دینی دولت دینی محقق نمی گردد. رویكردهای اصلی در این نگرش ها به سه دسته قابل تقسیم هستند: 
1. رویكردهای تهذیبی؛ که تولید علم دینی را از طریق تهذیب و بهینه علم موجود می دانند؛
2. رویكردهای معتقد به فلسفه های مضاف؛ که تحقق علم دینی و به دنبال آن دولت دینی را از طریق فلسفه های مضاف دنبال می كنند؛ 
3. رویكرد معتقد به روش های مضاف، که این روش های مضاف را جایگزین فلسفه مضاف قرار می دهد.
1/2- بررسی رویكرد تهذیبی 
رویكرد تهذیبی(4) از اولین رویكردها در مواجهه با علوم غربی است كه در دنیای اسلام سابقه ای نزدیك به یك قرن دارد.
مبنای نظریه پردازی رویكرد تهذیبی، نظریه های موجود غربی است كه طی یك فرایند بهینه شده و به عنوان نظریه اسلامی ارائه می گردد. این فرایند شامل مراحل اخذ، نقد و بهینه، تهذیب، تصحیح و یا تكمیل نظریه ای غرب و اسلامی سازی این نظریه ها به وسیله آیات و روایات در موضوعات مختلف است. البته هر چند برای داوری نقد نسبت به علم غرب و عقلانیت مدرن لازم است كه در ابتدا به علوم موجود مسلط شد و این لازمه تمامی رویكردها است، اما رویكرد تهذیبی این را نه به عنوان مرحله ای مقدماتی، بلكه به عنوان مرحله اصلی تولید نظریه معرفی می كند. یعنی اخذ نظریه های دانش مدرن و نقد آن با تركیبی از منابع اسلامی، این نظریه ها را غنابخشی و بهینه می كند. نگاه این رویكرد به علم بیشتر «گزاره ای» و یا حداكثر «نظریه ای» است؛ یعنی در نهایت به دنبال این است كه گزاره ها و فرضیه ها (آنهایی كه تبدیل به نظریه شده است) را ارزیابی و اصلاح كند. این رویكرد، علم دینی را علمی می داند كه گزاره ها یا فرضیه ها و نظریه های مطرح شده در آن هم آهنگ با دین بوده، یا حداقل مخالف دین نباشد و لذا باید تلاش كرد علومی مانند علوم انسانی غربی را از طریق تغییر فرضیه ها، نظریه ها و گزاره های مخالف با دین موجود در آن، اصلاح و بهینه سازی كرد؛ یعنی تكمیل علوم بر اساس نظریه تكمیلی دین و یا تصحیح علوم به وسیله نظریه تصحیحی موجود در دین طبق این رویكرد گزاره ها، فرضیه ها و نظریات علمی حوزه علوم انسانی را باید تهذیب كرد؛ آن چه را كه مخالف با مفروضات دینی است حذف كرد؛ آن دسته از گزاره ها و نظریات نیز كه دین در مورد آنها نظریه تكمیل دارد تكمیل كرده و بخشی را كه دین مشروط كرده، مشروط نمود. 
رویکرد تهذیبی با اشکالات و نواقص و معایبی روبه روست که به مواردی از آنها اشاره می کنیم.
- كاتالیزور شدن ادبیات دینی برای ادبیات سكولار : اولین آفت رویكرد تهذیبی كاتالیزور شدن ادبیات مذهبی برای دینی كردن ادبیات سكولار است. این در حالی است كه فرهنگ سكولار به شدت مخالف دخالت مفاهیم قدسی در حوزه حیات اجتماعی است و پشتوانه مدل های مدیریتی این ادبیات، انسان شناسی، جهان شناسی، معرفت شناسی، تاریخ شناسی و حتی فلسفه تاریخی است كه همگی حسی می باشند. هنگامی كه این نظریه ها به ادبیات مذهبی انضمام می شود، در واقع ادبیات مذهبی كاتالیزور تقدیس ادبیات سكولار قرارمی گیرد. این رویكرد در چند دهه اخیر در كشور رویكرد غالب بوده است به طوری كه حتی اگر یك كتاب در زمینه مدیریت اسلامی نوشته می شد، تمامی نظریه های مدیریتی این كتاب به ضمیمه آیات و روایتی بود كه تأیید كننده این نظریه ها بود. بعد هم این مطالب برای اقناع جامعه مذهبی به عنوان نظریه مدیریت اسلامی ارائه می شد. قائلین به این رویكرد معمولاً به دنبال توجیه نظریه ای علمی بر اساس فرهنگ مذهب هستند؛ بنابراین رویكرد تهذیبی مورد نظر این دسته بیشتر ناظر به تهذیب علم سكولار در حوزه های مشترك است. البته آن علم را هم سكولار نمی دانند، چون علم را ذاتاً نه دینی می دانند و نه غیردینی. فقط در حوزه علوم انسانی در مواردی كه بین موضوعات علمی و موضوعات مذهبی پیوند پیدا می شود، در پی تهذیب فرهنگ عقلانیت مدرن بر اساس ادبیات دینی هستند.
البته دسته ای هم هستند كه به دنبال پوشاندن لباس علم به فرهنگ مذهب هستند. پیامد این رویكرد، منفعل شدن فرهنگ مذهب در مقابل فرهنگ علم است؛ به این معنا كه این دسته به دنبال توجیه گزار های مذهبی بر اساس علم بوده و علم را اساس اثبات گزاره های دینی قرار می دهند. این رویكرد به خصوص در دوره اغلب علم گرایی و دوره پوزیتیویست ها رویكرد غالب بوده است به طوری كه حتی در تفاسیر قرآن سعی می كردند مفاهیم قرآنی را به مفاهیم مدرن برگردانند و مفاهیمی مثل مَلِك، جن، غیب و... را به مفاهیم حسی تأویل می كرده اند. در حالی كه دسته اول، چنین رویكرد انفعالی ندارند.
- ناكارآمدی سیستم عقلانیت مدرن در صورت برخورد گزینشی با آن : با مبنا قرار گرفتن دین و حذف موارد مخالفت صریح با دین و مسلمات شرع، مشكل دیگری پیدا می شود و آن، ناكارآمد شدن سیستم عقلانیت مدرن در حل معضلات است. به طور مثال، اگر از سیستم پولی سرمایه داری، ربا یعنی بهره و زمان، به دلیل مخالفت شرع با آن، حذف شود كل سیستم پولی دچار اختلال خواهد شد. پس از آفت های دیگر رویكرد تهذیبی ناكارآمد كردن سیستم عقلانیت مدرن است؛ در نتیجه، وقتی یك منظومه علمی در حل یك بحران به كار گرفته می شود منتهی به حل آن بحران نمی شود، در حالی كه همین سیستم و نگرش علمی نمونه همین بحران را در جامعه غرب حل كرده است. انعكاس این ناكارآمدی در نگرش نسبت به دین خواهد بود كه دین را در حل معضلات اجتماعی ناتوان جلوه خواهد داد. یك سیستم علمی، یك مجموعه به هم پیوسته است و كارآمدی آن در گرو حضور تمام عوامل و اجزای آن علم برای حل یك معضل است؛ همانند یك اتومبیل كه حذف هر جزء آن منجر به عدم كارآمدی آن می شود.
از منظر دیگر، وجهه غالب عقلانیت تمدن غرب، عقلانیت سكولار است كه به معنی عقلانیت زمینی شده است؛ هر چند كه در غرب رگه هایی از خلوص و معنویت نیز وجود دارد و همه محققان غرب، سكولار نیستند. خود متفكران غربی اذعان دارند كه تمامیت نظام غرب بعد از رنسانس مبتنی بر سكولاریزم است و عقلانیت سكولار دیگر آن ارزش و قدسیت الهی قبل از خود را ندارد. این را می توان در تمدن موجود غرب نیز مشاهده كرد. از جمله اینكه هم اكنون بیش از پنجاه درصد ثروت دنیا و مهمتر از آن مدیریت تحقیقات در دست صهیونیست ها است. در یك نگاه اجمالی می توان گفت تمدن غرب سه لایه دارد: لایه اول جهت این تمدن است كه سه ضلع آن لیبرالیزم، راسیونالیزم، اومانیزم می باشد؛ لایه دوم فلسفه ها است؛ لایه سوم آن، انقلاب علمی و انقلاب صنعتی است كه منجر به تمدن می شود. پس جریان غالب علم مدرن جریان عقلانیت سكولار است كه نتیجه آن ایجاد یك فضای ظلمانی در جهان بوده است.
علاوه بر این، مدیریت تحقیقات در غرب، ضددینی است؛ هر چند روش تحقیق در غرب، به شكل غیرقاعده مند گاهی تحت تأثیر فرهنگ مذهب و گاهی هم تحت تأثیر مكاتب ضددین بوده است، اما علمی كه بعد از رنسانس تولید شده، در بستر مدیریت سكولار بوده و به شدت تحت تأثیر مدیریت تحقیقات و مدیریت شبكه ای قرار داشته و مدیریت تحقیقات هم تحت تأثیر شركتهای بزرگ فراملیتی بوده اند. در نتیجه، فساد نه فقط در كاربری، بلكه در تولید آن هم آمده است. به عبارت دیگر، تولید علم در غرب توسط همین مدیریت تحقیقات بوده است. البته عده ای هم بوده اند كه از این مدیریت تخطی كرده و راه خودشان را رفته اند. اما گرایش غالب این گونه نبوده است. یعنی هر چند كه همه علم در غرب تحت تسخیر جریان غالب نبوده است، اما این جریان غالب بر تولید علم چنگ اندازی كرده است. بسیاری از دانشمندان غربی ممكن است در حوزه زندگی خصوصی شان دین دار باشند، اما در حوزه فعالیت های اجتماعی لیبرال هستند؛ زیرا غرب لیبرالیزم را در حوزه زندگی اجتماعی آورده است كه این به معنای لیبرالیزم فرهنگی است. 
در نگاه اسلامی، علم زیرمجموعه دین است. اگر علم زیرمجموعه دین باشد باید مدیریت تحقیقات دینی بر علم حاكم شود؛ چون روش زندگی دینی نه تنها در حوزه خصوصی بلكه در زندگی اجتماعی هم حضور دارد. بخشی از حیات اجتماعی، عقلانیت جمعی است. عقلانیت بخشی از حیات انسان است كه نقشه حیات انسان را طراحی و نقشه جریان انگیزه ها را معرفی می كند. این عقلانیت باید تحت مدیریت دین واقع شود، در حالی كه در غرب، دین را زیرمجموعه علم قرار داده اند. به بیان دیگر، هر تئوری طی یك فرایند نیاز و ارضاء تولید می شود كه این نیاز و ارضاء در غرب، مادی است؛ یعنی تئوری در بستر یك سیستم مادی و برای یك سیستم مادی تولید شده است و نمی توان با جا كردن این زیرسیستم ها كه همان تئوری ها هستند از سیستم، نسبت به آنها داوری كرد. هر زیرسیستم فقط با لحاظ سیستم آن قابلیت قضاوت دارد. همان گونه كه سیستمی كه برای اتومبیل درست شده نمی تواند در هواپیما جوابگو باشد.
- رویكرد تهذیبی به عنوان یك مرحله گذار از موجود به مطلوب : حال اگر رویكرد تهذیبی به عنوان گزینه انتخابی برای یك مجموعه در نظر گرفته شود باید مضرات و منافع آن مد نظر قرارگیرد. به نظرمی رسد می توان رویكرد تهذیبی را به عنوان یك مرحله گذار در یك فرآیند بلند مدت ترسیم كرد. یعنی برای دوران گذار و انتقال، باید یك سیستم جامع طراحی شود در این سیستم جامع، جایگاه الگوی تهذیبی مشخص باشد. اما اگر الگوی تهذیبی بریده از الگوی دوم و الگوی سوم (كه توضیحات آن خواهد آمد) ملاحظه شود، مشكلات، بعد از مدت كوتاهی خودش را نشان خواهد داد. البته خود رویكرد تهذیبی نیز نیازمند اصلاح و بازنگری است؛ زیرا این رویكرد غالب جمهوری اسلامی ایران در سه دهه گذشته بوده و اشكالات و آفت های خود را داشته است. پس نباید همان تجربه ها را تكرار كرد. ابتدا باید متغیرها و نقشه كلی وضعیت مطلوب را روشن كرده و سپس جایگاه این رویكرد را در آن مشخص نمود. 
اگر بنا است كه رویكرد تهذیبی مبنای عمل قرار گیرد باید ابتدا حوزه علم مدرن را مثلاً به نظریه، فرضیه و پارادیم ها لایه بندی كرد. هم چنین باید گزاره های معرفت  های دینی را نیز به گزاره های موضوعی و خرد و گزاره های راهبردی و بنیادین طبقه بندی كنیم. لذا وقتی می خواهیم نظر اسلام را بر اساس رویكرد تهذیبی راجع به یك نظریه مدیریتی ببینیم، باید ابتدا این نظریه لایه بندی شده و گزاره های آن، از مفاهیم راهبردی و مفاهیم راهبردی هم از پارادیم ها جدا شود. بعد از شناخت این لایه، آن گاه این نظریه به فرهنگ مذهب، عرضه گردد. البته در فرهنگ مذهب هم باید مدلی برای مطالعات تهذیبی داشته باشیم. اگر در پی طراحی نرم افزار و سخت افزار یك شبكه تحقیقات نباشیم، نمی توان اطلاعات شبكه ای تولید كرد به طوری كه همه اینها به هم پیوند خورده و در همدیگر انعكاس پیدا كرده باشند؛ به خصوص در حوزه هایی كه به حسب ظاهر از هم جدا هستند،. در رویكرد تهذیبی باید مدلی طراحی شود كه هم از آسیب ها جلوگیری شود و هم تأثیر فرهنگ مذهب ولو به صورت جزیره ای تأثیر نمایان و روشنی باشد. می توان گفت كه در نهایت نیاز به یك عقلانیت مذهبی است كه در شكل مطلوب عقلانیتی تأسیسی می باشد، ولو اینكه در دوره گذار این عقلانیت دینی در بستر یك عقلانیت التقاطی عبور كند كه ممكن است با رویكرد تهذیبی شكل گیرد، یعنی بنا بر كمال بخشی عقلانیت موجود نیست، بلكه بنا بر تولید عقلانیتی است مبتنی بر فرهنگ مذهب كه در عین حال عقلانیت اجرایی و كاربردی باشد.
2/2- بررسی رویکرد فلسفه های مضاف
فلسفه مضاف خود به دو دسته تقسیم می شوند: 1. فلسفه مضاف به واقعیات و امور؛ 2. فلسفه مضاف به علوم. 
از انواع فلسفه های مضاف به واقعیات می توان از فلسفه ذهن، فلسفه نفس و فلسفه معرفت كه حقیقتی خارجی یا ذهنی را موضوع تحلیل عقلانی قرار می دهد و از این طریق، دانشی به نام فلسفه معرفت و فلسفه  ذهن را ایجاد می كند نام برد. فلسفه های مضاف به علوم، دانشی فرانگرانه و به تعبیر دیگر علم درجه دو هستند؛ موضوع فلسفه های مضاف علمی است دارای نظام موضوعات، روش تحقیق و نظام غایات كه مجموعه منتظمی از فرضیه ها و گزاره ها را در برمی گیرد. نگاه درجه دو و بیرونی به این علم و تحلیل عقلی و حتّی مطالعات تاریخی در باب آن، فلسفه های مضاف به آن علم را شكل می دهند. برای مثال فلسفه فقه، نگاهی فرانگرانه به فقه دارد، تاریخ فقه را مورد ارزیابی قرار داده و تحلیلی عقلی در باب این علم ارائه می دهد؛ این شیوه در فلسفه فیزیك، فلسفه ریاضیات، فلسفه اقتصاد، فلسفه مدیریت و... نیز وجود دارد.
پیروان رویكرد فلسفه های مضاف معتقدند اصلاح علوم از طریق به كارگیری فلسفه های مضاف ممكن می گردد؛ چون هر علمی دارای مبانی عقلی خاصی است كه تحلیل آن مبانی، موضوع فلسفه مضاف به آن علم است؛ لذا دست یابی به چارچوب ها و مفروضات منظم نظری هر علم از طریق فلسفه آن علم ممكن است و این فلسفه در آن علم، اشراب می شود. برای مثال اصلاح علم اقتصاد را از زاویه فلسفه علم اقتصادی دنبال می كنند؛ بدین ترتیب كه ابتدا فلسفه های مضاف را تولید نموده سپس این فلسفه های مضاف را به عنوان مفروضات اساسی علم مبنا قرار می دهند تا علم مربوطه مبتنی بر آن شكل گیرد. این نظریه معتقد است كه مبانی فلسفی علم و آن چه در فلسفه علم موضوع دقت و تحقیق قرار می گیرد مانند خون، در رگ و اندام علم جاری است، بنابراین علم باید تحت تأثیر فضای [فلسفی] جدیدی تولید شود.
معتقدین به اصلاح علوم از طریق فلسفه های مضاف، تولید فلسفه های مضاف را تحت فلسفه مطلق اسلامی تعریف می كنند؛ بنابراین می بایست فلسفه علومی همچون سیاست، اقتصاد، مدیریت، جامعه شناسی و... را بر اساس فلسفه اعلاء اسلامی بنیان نهاد؛ چرا كه ضامن حجّیت و اعتبار فلسفه های مضاف، استناد آن به فلسفه مطلق و اعلای اسلامی است.(5)
باید اذعان كرد كه این رویكرد از رویكرد اول عمیق تر و دورنگرانه تر است، اما با این حال می توان رویكرد را نیز نقد كرد. در این جا به برخی نكات مهم كه بیش تر در بررسی رویكرد فلسفه های مضاف باید مورد توجه گیرد اشاره می گردد: 
1. چگونگی تولید فلسفه های مضاف؛ 2. چگونگی جاری نمودن فلسفه های مضاف در علم؛ 3. چگونگی هم آهنگی حوزه های مختلف علوم از طریق فلسفه های مضاف؛ 4. چگونگی ارتباط و پیوند فلسفه های مضاف با یك دیگر در مرحله تولید؛ 5. چگونگی برقراری نسبت فلسفه های مضاف با دین.
موارد فوق سؤالاتی جدی است كه پیش روی رویكرد فلسفه های مضاف قرار دارد.
- دشوار بودن تولید فلسفه های مضاف بر اساس حکمت متعالیه : یکی از سؤالات مهم این است كه آیا فلسفه اعلای اسلامی با ظرفیت كنونی خود توان هدایت فلسفه های مضاف را دارد؟ اثبات این ادعا با وجود تلاش هایی كه در این زمینه شده است، بسیار دشوار است. همایش حكمت متعالیه و سیاست متعالیه(6) نمونه ای از تلاش هایی است كه مربوط به ارائه فلسفه سیاست اسلامی از حكمت صدرایی، بود اما با وجود تحقیقات ارائه شده در این همایش، شاید علت نپرداختن مبسوط صدرالمتألهین به حكمت عملی و سایر بحث هایی كه در گذشته به صورت مستقل مطرح می گردید همین عدم توان و ظرفی كافی فلسفه اعلای اسلامی باشد. البته ممكن است علت آن احساس عدم ضرورت بوده باشد اما به نظر می رسد برای استنباط ـ مثلاً ـ یك نظام سیاسی روشن مبتنی بر فلسفه صدرایی اگر امر ممتنعی نباشد، بی شك كاری بسیار دشوار است. 
- دشواری جریان فلسفه های مضاف تا مرحله آزمون پذیری : حتی اگر فلسفه های مضاف تولید شود و مفروضات اساسی نیز از حوزه فلسفه متعالی بدست آید، سؤال این است كه در مرحله بعد، این فلسفه و مفروضات چگونه در علوم جاری می شود؟ به عبارت دیگر، چگونه می توان بر اساس این مفروضات، دانشی تولید نمود كه علاوه بر دارا بودن خصوصیات یك دانش تجربی، مورد تأیید عقلانیت تجربی نیز باشد؛ یعنی به نحوی آزمون پذیر باشد كه بتوان از طریق آزمون، صحّت آن را اثبات كرد. آن چه آمد دلیل تأیید نظریه پوزیتیویست ها نیست و دوره نظریه پوزیتیویست ها گذشته است اما در هر صورت، هر نظریه ای در باب علوم تجربی، می بایست نسبتی با عینیت برقرار كند، و در عینیت كارآمدی داشته و پاسخ گوی مسائل عینی جامعه باشد.
در مرحله بعد این سؤال مطرح است كه این مفروضات اساسی چگونه به دانش تجربی تبدیل می شوند؟ یا به عبارت دیگر چگونه می توان بر مبنای این مفروضات اساسی، معادله تولید كرد؟ این مرحله از تولید علم، در این نظریه تبیین نشده است كه این از دشواری ها و نقائص نظریه محسوب می شود. 
- ناکافی بودن فلسفه های مضاف برای ایجاد وحدت رویه در علوم : سؤال دیگر آنكه علوم مختلف چگونه بر اساس فلسفه های مضاف هم آهنگ می شوند؟ البته تولید همه مفروضات علوم بر اساس یك فلسفه و یك حكمت، و بی تردید یك هم آهنگی قهری در محصولات پدید می آورد اما این هم آهنگی، یك هم آهنگی منطقی نخواهد بود؛ طبیعی است تفسیر فلسفه متعالیه بر فلسفه های مضاف، به نسبتی آنها را هم آهنگ می كند؛ اما نظام منطقی بین فلسفه های مضاف كه فلسفه های مضاف را به صورت هم آهنگ در خود توجیه می كند، كدام است؟ بدون جواب ماندن این سؤال نیز ناشی از فقدان های مهم این رویكرد است. بدین ترتیب تولید فلسفه های مضاف، برای ایجاد وحدت رویه در حوزه علوم كافی نیست. 
- منتهی شدن تئوری فلسفه های مضاف به تمدن فیلسوفان (نه تمدن انبیاء) : اما پرسش مهم تر این است كه اگر فلسفه های مضاف، تحت فلسفه متعالیه و هم آهنگ با یكدیگر تولید و در لایه های علم نیز جاری و ساری شوند، آیا دولتی كه بر پایه این دانش ایجاد می شود، دولت فیلسوفان خواهد بود یا دولت انبیاء؟ نتیجه این رویكرد چه تفاوتی با حكمت قدیم یونانی خواهد داشت؟ در حكمت یونان نیز فلسفه نظر و فلسفه عمل وجود داشته و تحت فلسفه نظر، دانش های نظری ایجاد می شده است؛ تحت فلسفه عمل نیز دانش های عملی تولید شده و مبتنی بر آن دانش ها، سیاست مدُن شكل می یافته است. در عصر حاضر نیز یكی از نظریات بسیار مهمی كه در آئین كشورداری و مدیریت سیاسی مورد استفاده قرار می گیرد، نظریات ارسطو و افلاطون است. آیا می توان آن نظریات را نظریات دینی قلمداد كرد؟ آیا استناد عقلی به تنهایی ـ كه در حكمت ارسطویی هم وجود دارد ـ برای دینی شدن علم كافی است؟ آیا دولت مبتنی بر این علوم دولت دینی خواهد بود؟ 
برای توضیح این نكته اشاره ای به مبانی كتاب حكمت و حكومت(7) نوشته دكتر مهدی حائری مفید به نظر می رسد. برخی در باب نظریه ولایت فقیه معتقدند فقیه، ولایت ندارد بلكه فقط حق نظارت دارد، و برخی دیگر نظریه ولایت فقیه را به فقاهت قید می زنند. برخی نیز مانند دكتر مهدی حائری كه با علوم حوزوی آشنا بود و فلسفه اسلامی را می شناخت در كتاب خود تحت عنوان حكمت و حكومت هر دو قید فوق را به نظریه ولایت فقیه وارد كرده و مدعی است كه این جایگاه، جایگاه وكالت است كه البته آن هم، حق حكما و فیلسوفان عمل است. بی تردید ادعای ایشان بر مفروضات حوزه فلسفه و حوزه دانش های غربی و مدرن استوار است. این كتاب با آیه هشتاد و هشت سوره هود(8) آغاز می شود كه با توجه به محتوای كتاب، انتخاب این آیه در ابتدای كتاب تعجب برانگیز است. چرا كه ایشان در پایان كتاب اثبات می كنند كه انبیاء و حتی امیرالمؤمنین (ع) هیچ امتیاز و بلكه حق خاصی برای مدیریت اجتماعی ندارند و كمالات انسان كامل ارتباط و تأثیری در اداره جامعه ندارد. ایشان پس از طرح یك نظریه معرفت شناسی این گونه ادامه می دهند كه در تمام علوم، بحث از «هستی» ها و «استی» هاست؛ بحث از هستی ها موضوع فلسفه نظر و بحث از استی ها موضوع دانش هاست؛ بحث از هستی ها و استی های مقدور انسان، موضوع حكمت عملی و دانش های عملی است و بحث از هستی ها و استی های غیر مقدور، مربوط به حوزه نظر، فلسفه نظر و دانش های نظری است. وی سپس معیار صحّت دانش ها را ضرورت های منطقی، ریاضی و تجربی می داند؛ به این معنا كه معتقدند معیار صحت برخی دانش ها در گرو تأیید وحی نیست بلكه ضامن صحّت آنها عقلانیت نظری و عملی، و عقلانیت تجریدی و تجربی انسان است. به نظر می رسد معرفت شناسی فلسفی  موجود نیز ادعایی جز این ندارد! 
ایشان در بخش دیگری از كتاب به موضوع حكومت می پردازد و درباره مفهوم لغوی و چیستی حكومت توضیح می دهند؛ سپس در موضوع پیدایش جامعه این گونه ادعا می كنند كه بشر مدتی همراه با هم جنسان خود و حیوانات، در غارها و جنگل ها زندگی كرده است، تا آنكه ضرورت هایی او را از جامعه فراگیر جدا نموده و در كنار هم نوعان خود گرد هم آورده است و در این مرحله، تشكیل جامعه و حكومت ضرورت یافته است. بر اساس این تحلیل، پایگاه این ضرورت نیز در وجود خود انسان ها می باشد. ضرورت هایی چون امنیت اجتماعی، نظم اجتماعی و... به تدریج موجب شكل گیری نظام های مدیریتی در جوامع انسانی می گردد و انسان در ادامه راه برای موفقیت نظام های مدیریتی، به كسب تجربه روی می آورد كه نتیجه آن تولید دانش های تجربی می شود. به عبارت دیگر، علوم موجود، علومی عملی و تجربی هستند كه ارتباطی با آموزه های الهی انبیاء ندارند. از این منظر، انبیاء در ایجاد جامعه و تولید دانش هایی كه ابزار اداره جامعه هستند دخالت ندارند بلكه این دانش ها از طریق هم افزایی تجارب بشری تولید و اصلاح شده و به وضعیت كنونی رسیده است. ایشان با نگاهی كه به نگرش های قدیم، فلسفه های یونان و نگرش های مدرن دارند، معتقدند مبنای نگرش های قدیم، اصالت جامعه بوده است كه جامعه  را به یك ارگانیزم زنده تشبیه كرده و مناصب اجتماعی را بر اساس مناصب طبیعی تعریف می نمودند و برخی انسان ها دارای سرشت فرماندهی و برخی دیگر دارای سرشت فرمان پذیری بودند. اما در دوره جدید جامعه اعتباری و بر اساس اصالت فرد تعریف می شود؛ حقوق را به شكل مساوی مربوط به آحاد می دانند و خلاصه این كه جامعه را اعتباری می دانند و نه حقیقی. بنابراین، پیدایش جامعه و دانش اداره آن نیز ارتباطی با انبیاء ندارد! در این صورت باید پرسید پس حقّ حاكمیت از آن چه كسی است؟ طبق نظر نویسنده كتاب، حقّ طبیعی مالكیت بر محیط زیست، متعلق به آحاد جامعه می باشد؛ این حق مجعول شرعی نیست و اگر هم باشد جعل تكوینی خدای متعال است؛ انسان نسبت به مكانی كه در آن زندگی می كند، حق طبیعی حاكمیت دارد و این احساس طبیعی در همه انسان ها وجود داشته است. این حق حاكمیت در حوزه خصوصی به صورت مستقل مطرح شده و در حوزه اجتماعی به صورت مشاع اعمال می شود. وی سپس بر این اساس عنوان می كند كه حقّانیت نظام اجتماعی نیز تابع آراء مردم است. البته اگر مردم بخواهند نظامی حقّانی و معقول داشته باشند، باید كسی را انتخاب كنند كه حكیم بوده و توان تأمین مصالح اجتماعی را نیز داشته باشد؛ لذا نظام معقول و حق، نظامی است كه از طریق وكالت حكیم حاصل می شود. 
با این اوصاف آیا پیگیری مسیر فلسفه های مضاف نتیجه ای جز آن چه بیان شد را به دنبال خواهد داشت؟! بنابراین، به نظر می رسد پایان راه فلسفه های مضاف، تولید تمدّن فیلسوفان خواهد بود، نه تمدّن انبیاء. اگر نظام به دنبال عقلانیتی است كه واسطه تحقّق حكومت اسلامی و دینی باشد، این عقلانیت مورد نیاز، عقلانیت اسلامی است نه عقلانیت فلسفی. با آنكه فیلسوفان مسلمان در فضای جامعه اسلامی می اندیشیدند اما این امر به تنهایی تولید فلسفه اسلامی توسط آنها را ضمانت نمی كند. نیاز اساسی ما عقلانیتی است كه تابع تعالیم انبیاء باشد، نه تابع تعالیم فیلسوفان. البته ممكن است این دو عقلانیت با یكدیگر بیگانه هم نباشند اما بی تردید تمدّن فیلسوفان، غیر از تمدن انبیاء است. فیلسوفان هرگز قادر نیستند انگیزه های ایمانی را در آحاد مردم به حركت درآورده و حوادث تاریخی بیافرینند. اگر امام (ره) فقیه نبوده و تنها یك فیلسوف بودند آراء ایشان بر مردم حجت نمی بود. آراء اقطاب عُرفا نیز فاقد پایگاه حجیت است. علی رغم اهمیت فلسفه و فیلسوفان، حق حاكمیتی برای این قشر وجود ندارد. 

 

***************************************

پی نوشتها:

4) تعبیر «تهذیب»، دقیق نیست و لذا به طور موقت در معرفی این جریان مورد استفاده قرار می گیرد.
5) البته نگاه های دیگری وجود دارد که می توان آنها را به رویکرد فلسفه های مضاف ملحق کرد. صاحبان این نگاه ها معتقدند كه علم مدرن، مبتنی بر چارچوب ها و مفروضاتی كه در زوایای گوناگون آن جاری و ساری است تولید گردیده و آهنگ و صبغه آن فضا در آن علم منعكس است؛ به نحوی كه جز از طریق اصلاح فضای چارچوب ها و صبغه ها و آهنگ كلی حاكم بر حركت علم، نمی توان علم را اصلاح كرد. برخی از ایشان، علم مدرن را حاصل نسبت بین انسان، جهان و خدای متعال می دانند و معتقدند فضای حاصل از این نسبت تمامی علم و حتی عقلانیت انسان را تحت الشعاع خود قرار داده است؛ چون انسانی كه نسبت بین خود، جهان و خدا را بر محور خود تعریف كرده است، صاحب عقل قدسی نخواهد بود و عقلانیتی كه در این اتمسفر و جوّ شکل می گیرد عقل كاركردی است که تنها به تأمین نیازهای مادی انسان می اندیشد و تعقلِ معطوف به حقیقت نیست. برخی دیگر، به این نتیجه می رسند كه علم مدرن نه تنها به تجربه مستند می شود، بلکه مبتنی بر مفروضات عام و جهان شمول است. این مفروضات نیز از حوزه فلسفه های حسی استنباط شده اند كه اصل تحوّل در فلسفه غرب و مبدأ تحول در علوم است؛ بنابراین باید فرضیه های جهان شمول و ایدئولوژی های حاكم بر علم را تغییر داد تا محتوا اصلاح شود. برخی هم در محدوده پیش فرض های جامعه شناختی وارد می شوند و به دنبال تغییر در فضای تولید علم جهت دست یابی به علم دینی هستند؛ یعنی به این دلیل كه فضای تولید علم تحت حاكمیت انسان خودمحور، قرار گرفته و دانش را در جهت توسعه ابزار نفس پرستی تولید می كند، تغییر پیش فرض ها را به تنهایی كافی نمی دانند و به دنبال تغییر فضای اجتماعی و فضای مدیریت تحقیقات هستند؛ هر چند طرح روشنی برای تغییر در فضای اجتماعی حاکم بر علم و تولید علم دینی ارائه نکرده اند.
6) این همایش توسط پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در بهمن 1387 در مرکز همایش های دفتر تبلیغات اسلامی برگزار شد.
7) این کتاب توسط انتشارات شادی در انگلیس (1994) چاپ شده است.
8) «قال أَ رَأَیتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى  بَینَةٍ مِنْ رَبّی وَ رَزَقَنی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ ما أُریدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى  ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُریدُ إِلاّ اْلإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفیقی إِلاّ بِاللّهِ عَلَیهِ تَوَكّلْتُ وَ إِلَیهِ أُنیبُ».

Share