خضوع و خشوع در برابر خدا

بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی؛
قرآن کریم
خضوع و خشوع در برابر خدا برگرفته از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اقشار مختلف مردم ۳۰ / فروردین ماه / سال ۱۳۶۹

خضوع و خشوع در برابر خدا

خضوع و خشوع در برابر خدا برگرفته از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اقشار مختلف مردم ۳۰ / فروردین ماه / سال ۱۳۶۹ شمسی (در روز بیست وسوم ماه مبارک رمضان)

خضوع و خشوع در برابر خدا

در این سوره مبارکه نمل، من تأمل میکردم. ماجرای سلیمان پیامبر(علی نبیّنا وعلیه السّلام) که در این سوره، مقداری از آن ذکر شده، خیلی عجیب است. تقریباً همه قضایا، دور همین محور دور میزند. سوره، با ماجرای موسی شروع میشود و به فرعون - که علوّ و استکبار فرعونی را ذکر میکند - منتهی میشود. یعنی این که یک انسان، به قدرت و عزت ظاهری خود، آن قدر ببالد که دنیایی از او به وجود بیاید که از فرعون به وجود آمد. بلافاصله وارد قضایای سلیمان و داود میشود: «و لقد اتینا داود و سلیمان علما»[نمل: ۱۵]. خدای متعال، علم و مُلک و قدرت را به اینها داد؛ تا جایی که سلیمان به مردمی که در اطرافش بودند، خطاب کرد و گفت: «و اوتینا من کلّ شیء»[نمل: ۱۶]. همه امکاناتی که برای یک قدرت یگانه لازم است، خدای متعال به سلیمان عطا کرده بود. مُلک سلیمانی، حکومت سلیمانی، محصول تلاش چندصد ساله بنی اسرائیل است؛ یعنی حق، همان حقی که موسی آن را بر فرعون عرضه کرد.

آن کلمه توحیدی که در بنی اسرائیل، سالیان درازی تعقیب شد، مظهر حکومت این حق و کلمه توحید، حکومت داود است و بعد از او، حکومت سلیمانِ پیامبر که حکومت عجیبی است.

تمام داستان سلیمان، از اول تا آخر - تقریباً آن مقداری که خدای متعال در این سوره ذکر میکند - پیرامون این نکته است که این انسان مقتدرِ عظیم الشأنی که نه فقط کلیدهای قدرت مادّی و معمولی و عادی، بلکه کلیدهای قدرت معنوی و همچنین کلیدهای قدرت غیرمعتاد و غیرمعمولی، در اختیار او بوده و یک قدرت بی نظیر داشته که هیچ کسی قبل از سلیمان و بعد از سلیمان، به چنین حکومت و قدرتی نرسیده؛ در اوج این قدرت، این انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: «نعم العبد انّه اوّاب»[سوره ص: ۳۰]. در آیات متعددی از قرآن - چه در سوره نمل، چه در سوره سبا، چه در سوره صاد، چه در سوره بقره - پروردگار عالم، از سلیمان اسم آورده و او را بعنوان «اوّاب» و بنده یی که برای خدا تواضع میکند و به خدا برمیگردد و همه امور خود را به خدا محول مینماید، توصیف میکند.

پروردگار عالم، از سلیمان اسم آورده و او را بعنوان «اوّاب» و بنده یی که برای خدا تواضع میکند و به خدا برمیگردد و همه امور خود را به خدا محول مینماید، توصیف میکند.

در این بخش از داستان سلیمان هم که در سوره نمل آمده، همین طور است. اول، از داستان مورچه ها شروع میکند: «حتّی اذا اتوا علی واد النّمل قالت نملة یا ایّها النّمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنّکم سلیمان و جنوده»[نمل: ۱۸]. سخن مورچه یی به مورچه هاست که میگوید: «و هم لا یشعرون»[نمل: ۱۸]. یعنی سپاهیان سلیمان، در حالی که آنها نمیدانند و نمیفهمند و توجه ندارند، شما را لگد نکنند. سلیمان پیامبر، این سخنان را میفهمد. این، قدرت الهی است. حالا این پیامبر، چگونه امواجی را که از مورچه ها ساطع میشود و وسیله ارتباط یک مورچه با مورچه های دیگر است و برای انسان، غیرقابل فهم و درک است، درک میکند؟ این، جزو قدرتهای الهی است که «علّمنا منطق الطّیر»[نمل: ۱۶]. سلیمان پیامبر، سخن گفتن پرندگان را میفهمد و خصوصیات سخنان پرندگان را درک میکند. اینها چیزهایی است که هرچه علم پیشتر میرود و خصوصیاتی از پرندگان و جانوران و گیاهان را برای ما روشن میکند، بیشتر قابل فهم و قابل قبول میشود.

یک روز بود که هرکدام از این حرفها مطرح میشد، ذهن مادّی مردم و حتّی علما، آن را رد میکرد. تقریباً در حدود صد سال پیش، مفسران و روشنفکرانی با تفکرات صددرصد مادّی و نفی معنویت، در هند و مصر بودند که با افکار قرن نوزدهمی اروپا، مأنوس و آشنا بودند. اینها هر چیزی از این قبیل را دیدند، به معنای دیگری حمل کردند؛ درحالیکه هیچ احتیاجی به این نیست. پیشرفت دانش برای ما، چیزهای زیادی از این قبیل را ثابت کرده که میشود فهمید. ادعا کرده اند که آنها را هم فهمیده اند و قابل درک است! علی اىّ حال، قرآنِ ناطقِ صریح، جای شبهه یی ندارد و ما آن را قبول داریم و این معنا، برای ما قابل فهم است.

بعد از آن که آن قدرت عظیم، سخن مورچه را میشنود، «فتبسّم ضاحکا من قولها»[نمل: ۱۹]: از سخن مورچه تبسم میکند! این، یک چیز خیلی شیرین و سمبلیک است. مورچه، مظهر ضعف و خُردی و حقارت است و سلیمان، مظهر قدرت انسانی و مظهر عظمت است. از این عظمت، بیشتر نمیشود. در مقابل سخن طعن آمیزِ حقیرترین موجودات، خشمناک نمیشود و درصدد مقابله و انتقام برنمی آید. این، روحیه خیلی عجیبی است. البته در پیامبر، چنین روحیه هایی قابل تصور است؛ اما برای انسانهای معمولی، این مقدار حلم و ظرفیت روحی میسور نیست.

نکته یی در همین داستانهای مربوط به سلیمانِ پیامبر هست که در قرآن کریم، روی آن تکیه شده و قابل توجه است. آن نکته هم در همین روال میباشد. عرض کردم که این بخش مربوط به سلیمان در این سوره، کأنّه همه اش در اطراف همین قضیه است؛ یعنی نشان دادن این که انسانهای قدرتمند، چگونه ممکن است در مقابل خدای متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نبینند، حیثیت و منیت خود را به حساب نیاورند، در مقابل خدا هیچ باشند و چگونه این، مایه کمال انسانی است. سعی شده، این نشان داده بشود.

وقتی سلیمان اطلاع پیدا کرد که حکومت ملکه سبا - بلقیس - وجود دارد، پیغام فرستاد که «الّا تعلوا علی و اتونی مسلمین»[نمل: ۳۱]. یعنی این قدرت فایقه الهی، همه قدرتهای فرعونی و شخصی و شیطانی را از بین می برد و همه را در مقابل خدای متعال تسلیم میکند. شهر سبا، حدوداً محلی در یمن یا نزدیک شمال آفریقا بوده که البته محل دقیق آن، مورد اختلاف است. سلیمان به بلقیس پیغام میدهد که بایستی در مقابل قدرت سلیمانی تسلیم بشوید. بلقیس، هدیه یی به خدمت سلیمان میفرستد؛ ولی سلیمان هدیه آنها را رد میکند. نشان میدهد که مسأله، مسأله مبادلات مالی و معامله نیست؛ مسأله ایمان و تسلیم در مقابل خداست.

بلقیس، هدیه یی به خدمت سلیمان میفرستد؛ ولی سلیمان هدیه آنها را رد میکند. مسأله، مسأله مبادلات مالی و معامله نیست؛ مسأله ایمان و تسلیم در مقابل خداست.

وقتی بلقیس وارد منطقه قدرت سلیمان و مشرف به قصر او میشود، سلیمان دستور میدهد که یک قصر و ایوان و محل مُعْظمی از جنس شیشه درست کنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختیار سلیمان بود: «یعلمون له ما یشاء من محاریب و تماثیل»[سبأ: ۱۳]. قصر یا ایوان با عظمتی از جنس شیشه درست کردند. وقتی که بلقیس خواست وارد آن محوطه بشود، از شفافیت این شیشه ها، خیال کرد اینها آب است. و چون ناچار بود که وارد بشود - گفته بودند باید وارد بشوی - لباسش را بلند کرد که به آب تر نشود. وقتی لباسش را بلند کرد، سلیمان به او فرمود: «انّه صرح ممرّد من قواریر»[نمل: ۴۴]: اینها آب نیست، شیشه است. برو، نمیخواهد لباست را بلند کنی!

در این جا، این عظمت سلیمانی - که علم و قدرت و عزت و ثروت و همه چیز را جمع کرده بود و در اختیارش قرار داده بود - ناگهان غرور بلقیس را شکست و آن مانع اصلی برای اسلام و مسلمان شدن و ایمان آوردنِ او را از سر راه برداشت. به هرحال، او هم پادشاه و فرد قدرتمندی بود. وقتی قدرتمندان در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، بیشتر تکبر میورزند و روح کبرآلود و آن نفس سرکش خودشان را بیشتر میدان و پرورش میدهند؛ معارضه است دیگر. در مقام معارضه، خصوصیت فرعونی انسان، بیشتر ظاهر میشود. با این وضعیت، ممکن نبود که بلقیس ایمان بیاورد. اگر ایمان هم میآورد، ایمان ظاهری و ایمان از روی ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت و قدرت و جبروت، در باطنش اجازه نمیداد که او ایمان بیاورد.

وقتی در مقابل این عظمت قرار گرفت - عظمتی که در کمال قدرت و پیچیدگی، در یک انسان جمع شده است؛ اما در عین حال، این انسان خودش را بنده خدا میداند - ناگهان آن شیشه عجب و غرور درون بلقیس شکسته شد؛ «قالت ربّ انّی ظلمت نفسی»[نمل: ۴۴].

بعد از آن که این آیت عظیم را دید، این جا بود که بلقیس، زبان به مناجات پروردگار باز کرد و گفت: پروردگارا ! من به خودم ظلم کردم. «واسلمت مع سلیمان»[نمل: ۴۴]. از روی دل، اسلام آورد؛ یعنی آن مانع برطرف شد.

در این جا هم خدای متعال نشان میدهد که یک انسان، مادامی که اسیر طلسم کبر و کبریایی و جبروت درونی خودش است، ممکن نیست ایمان بیاورد. وقتی این طلسم شکست، ایمان آوردنِ او هم آسان میشود. این، آن درس بزرگ قرآنی و اسلامی است. تمام مشکلاتی که در دنیا پیدا شده، به خاطر همین کبریایی ها پیدا شده است.

افرادی که امروز در دنیا دارای قدرت هستند - قدرتهای بزرگ پوشالی، قدرتهایی که هیچ چیز نیست - امروز قدرتمندند؛ اما فردا به خاک سیاه نشسته اند.

امروز یک سلطان است؛ اما دو روز بعد، یک هفته بعد، موجود عاجز و ناتوانی است که قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چه قدر تاریخ از این قضایا پُر است. این، چه قدرتی است؟ این، چه جبروتی است که انسان به آن بنازد و ببالد؟ غنیهایی که به غنای خودشان متکی هستند، غافل از آنند که این، غنا و بی نیازی نیست. این، همان حالتی است که در سوره شریفه «علق» میفرماید: «انّ الانسان لیطغی. ان راه استغنی»[علق: ۶ و ۷]. وقتی انسان طغیان میکند که خود را غنی ببیند، غنی بیابد و بی نیاز احساس کند. مایه طغیان، این است.

ای بسا کسانی که پول زیاد و ثروت و امکاناتی دارند، اما خودشان را بی نیاز احساس نمیکنند و تکیه یی به این ثروت ندارند و خودشان را وابسته به خدا میدانند. این آدم، طغیان نخواهد کرد. سلیمانِ پیامبر - که همه ثروت دنیا در اختیار او بود - مظهر کامل چنین چیزی است. حکومت های الهی در طول تاریخ و هرکدام از پیامبران و اولیاء که به حکومت رسیدند، همین طور بوده اند. ثروت ها و امکانات جامعه در اختیار آنها بوده، ولی خود را از آن جدا میکرده اند؛ مثل امیرالمؤمنین (علیه الصّلاةوالسّلام) که ثروت شخصی هم داشت و دایماً تحصیل میکرد و صدقه می داد. ثروت های جامعه و بیت المال هم در اختیار او بود، هرچه که میخواست، می توانست مصرف بکند؛ اما از این غنا و ثروت، خودش را جدا می کرد.

 

منبع: بیانات رهبری در دیدار اقشار مختلف مردم ۳۰/فروردین/۱۳۶۹

Share