تولی و تبری مبدأ اخلاق و عرفان؛ امر به معروف و نهی از منکر / ارتباط مناسک بندگی و ولایت/بخش اول

آیت الله میرباقری
آیت الله میرباقری

در این گفتار حضرت حجت الاسلام و المسلمین میرباقری به بحث عرفان و اخلاق و سیر و سلوک پرداخته و با بیان ریشه های کلامی آن، این مباحث را ادامه جریان ولایت و جاری شدن نور و هدایت توسط اولیاء خدا در فرد و اجتماع و تاریخ می دانند. در انتها نیز اشاره به جریان ابتلا برای سرپرستی جریان نور و تاثیر آن در بحث سلوک در ساحت های مختلف دارند. در همین رابطه ایشان در برنامه سمت خدا نیز بحث های داشته اند که می توانید از لینک زیر استفاده نمایید.

1- «رشد و غی» محصول ولایت و تولی

آنچه به طور خلاصه ابتدای کار باید گفت این است كه یك رشد و غی؛ یك هدایت و ضلالتی وجود دارد كه بر خلاف كسانی كه خیال می كنند این انسان است كه خود مستقیما به هدایت و ضلال راه پیدا می كند و خود انسان است كه به رشد و غی می رسد، یك امر دو طرفه است؛ یعنی با ولایت و تولی است كه ما به رشد یا غی (ضلال) می رسیم. گرچه اكراهی در كار نیست و بنای خدای متعال در این مرحله بر اجبار نبوده كه كسی را بر غی یا ضلال مجبور كند. در یكی از آیات قرآن در این خصوص تعبیر لطیفی است كه وقتی عده ای می گویند: خدا خواسته كه ما این گونه باشیم، خدای متعال در جواب می فرماید: «...فلوشاء لهداكم اجمعین»(انعام/149) اگر بنا بود خدا امور را جبری هدایت كند، هدایت را می خواست و نه ضلال را در نتیجه همه هدایت می شدند. خود این مطلب كه عده ای در گمراهی هستند علامت این است كه بنای الهی بر تحمیل نیست. «لا اكراه فی الدین»(بقره/256) یعنی بنا بر این نبوده كه ما را بر پذیرش دین مجبور كند بلكه «قد تبین الرشد من الغی» رشد و غی مشخص شده است.

آنگاه حقیقت دین در آیه به خوبی توضیح داده می شود كه دین یعنی «فمن یكفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقداستمسك بالعروه الوثقی» اگر ایمان باللّه و كفر به طاغوت باشد یعنی ولایت الهیه پذیرفته بشود و از ولایت مقابل هم اعراض گردد، در این صورت استمساك به عروه وثقی حاصل شده است. در روایات فراوانی كه از شیعه و سنی ذیل این آیه شریفه آمده بدست می آید كه هر كس می خواهد مستمسك به عروه وثقی بشود «فلیستمسك بحب علی»(1) یعنی تمسك به حب و ولایت اوست كه این استمساك اتفاق می افتد.

دلیل اینكه این مطلب را عرض كردم این است كه اختیار، حاكم است و نه اینكه رشد و غی بیرون از اختیار ما جبرا بر ما رقم می خورد. ولی این را توجه داشته باشیم كه نقش اصلی ما تولی است و رشد و غی محصول ولایت و تولی است؛ یعنی از طرف ما تولی و از سوی خدای متعال ولایت است. پس هم اختیار هست و هم اینگونه نیست كه اختیار مستقلاً عمل كند؛ یعنی این درست نیست كه فرد بگوید: من اراده می كنم و همه چیز را خودم انجام می دهم. بلكه فعل اصلی ما تولی است و سپس متناسب با امدادی كه می شویم در آنچه تحت اختیار ما قرار می گیرد، تصرف می كنیم. این اراده فرد هم یك اراده بسیار گسترده ای است؛ هر چند فرد خیال می كند یك نفر است و یك اراده دارد اما به اندازه یك لشكر تصمیم می گیرد. مثلاً ما الان كه در اینجا نشسته ایم هزاران كار را باهم انجام می دهیم كه نسبت به برخی خود آگاه و نسبت به برخی دیگر هم ناخود آگاه هستیم. بنابراین اینكه مجموعه تولی ها و تصرفات انسان ـ از باطنی ترین فعل انسان تا ظاهری ترین فعلش ـ تحت ولایت الهیه و یا تحت ولایت طاغوت قرار می گیرد، معیار رشد و غی انسان است.

این مطلب مقصود مباحث گذشته بود؛ یعنی ما ولی رشد و ولی غی داریم؛ اولیاء نور و اولیاء ظلمات داریم؛ بنابراین جریان تولی و ولایت است كه رشد و غی را بدنبال می آورد؛ یعنی نه غی به تنهائی اتفاق می افتد كه فرد مستقیما و مستقلاً به آن برسد و نه رشد. البته عرض كردم كه اراده دخالت دارد اما اینكه اراده چگونه عمل می كند، باید تحلیل شود و در این خصوص عرض كردیم كه انسان تحت ولایت اولیاء طاغوت می رود آنگاه آنها «یخرجونهم من النور الی الظلمات» یعنی انسان را از نور به تاریكی می برند. چون قبلاً در خصوص جریان رشد و غی توضیح داده شد كه اكراهی در كار نیست یعنی رشد و غی هست و شما هم آزاد هستید اما جریان رشد و غی با ولایت الهیه و ولایت طاغوت اتفاق می افتد.

به نظر می رسد این دو آیه به خوبی و وضوح این مطلب را بیان می كند. فلذا بر همین اساس عرض كردم كه همه اراده های انسان ـ چه آنجایی كه انسان، فردی عمل می كند و چه آنجایی كه مشاركت اجتماعی دارد كه بخشی از اراده های انسان به جامعه گره خورده است و چه آنجایی كه در یك تاریخ و تكامل تاریخی حضور پیدا می كند یعنی در تكامل رشد یا غی در تاریخ به اندازه ظرفیت خودش نقش ایفا می كند ـ مستقیما عمل نمی كند بلكه از طریق تولی و ولایت عمل می كند.

2- باطن عبادات تولی به ولایه اللّه و باطن گناهان تولی به ولایت طاغوت

انسان می تواند ولایت الهیه را بپذیرد و می تواند ولایت طاغوت را بپذیرد اما هر كدام لوازم خاص خود را دارد؛ اگر ولایت طاغوت را پذیرفت، آن دستگاه دستگاه جهنم و عقوبت است كه از دنیا هم رنج انسان آغاز می شود. چون ولایت طاغوت، باطنی دارد كه باطن آن جهنم است و در آخرت ظاهر می شود و ظاهری دارد كه در این دنیا برای فرد مشهود می گردد. اگر هم می خواهید تولی به ولایه اللّه پیدا كنید، آن نیز باطنی دارد؛ همه درجات رحمت، درجات سیر در ولایت الهیه است.

یك روایت هست كه الان نمی خواهم به آن بپردازم و شما هم حتما آنرا شنیده اید؛ می فرماید: خدای متعال پس از اینكه انوار پنج تن را آفرید آنگاه از نور هر یك چیزی را آفرید، در آنجا می فرماید: از نور امام حسین(علیه السلام) بهشت را آفرید. یعنی چه؟ شاید بتوان از این كلام نورانی استفاده كرد كه باطن بهشت، جریان ولایت ایشان است.

لذا «لا اكراه» یعنی شما در پذیرش ولایت آزاد هستید و خدا شما را جبرا تحت ولایت خودش قرار نداده است. البته بایست توجه داشت كه این امر مربوط به حوزه اراده انسان است. چراكه ما یك جاهایی فاعل تبعی هستیم كه در آنجاها چه بخواهیم و یا نخواهیم حركت می كنیم. مثلاً می گوئیم ما نمی خواهیم بمیریم، اما طبیعی است كه چه بخواهیم و چه نخواهیم می میریم یا می گوئیم ما نمی خواستیم متولد بشویم، این دست ما نیست یا می گوئیم ما می خواهیم وارد عالم برزخ شویم؛ و... این سیرها دست ما نیست. اما اینكه حالا وارد كدام دو دستگاه بشویم؛ دست ماست. بنابراین ما چه بخواهیم و یا نخواهیم «انا للّه و انا الیه راجعون»(بقره/156) از خدائیم و به سوی او حركت می كنیم اما در كدام دستگاه؟ آیا در دستگاه ابلیس و یا در دستگاه رسول الله(ص)؟ اینكه در روایت هست: «بُنی الاسلام علی خمس»(2) یعنی اینكه می توانید زیر این خیمه بروید و می توانید زیر آن خیمه بروید ولی زیر هر كدام رفتید، لوازم خاص خودش را دارد.

البته بخشی از بحث در جلسه قبل توضیح داده شد كه ولایت الهیه حیات، اسقاء علم و... می آورد و روایاتی نیز در این خصوص قرائت شد. منتهی بایست بیشتر به این بحث پرداخته شود كه اصلاً درجات رشد در معنویت، درجات رشد در ولایت الهیه است، درجات نعمتی كه خدای متعال بیان كرده مانند بهشت، رضوان و... چیزی جز سیر در ولایت نیستند.

بنابراین خدای متعال می فرماید: «لا اكره فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یكفر بالطاغوه و یؤمن باللّه فقد استمسك بالعروه الوثقی» می توانید ایمان بیاورید و می توانید ایمان نیاورید؛ اگر می خواهید به عروه وثقی و عروه ای كه شما را به مقصد می رساند و محكم است و "و لا انفصام" گسسته نمی شود كه وسط راه شما را رها كند، دست بیابید، به ولایت الهیه ایمان بیاورید. گاهی ریسمانی است كه مطمئن نیست هرچند رو به بالا هم هست منتهی ممكن است وسط راه گسستگی داشته باشد اما این هم ریسمانی متصل است و انفصال ندارد و هم شما مستمسك شده اید و جدا نمی شوید.

لذا می فرماید اگر می خواهید به استمساك به عروه وثقی دست بیابید، «فالیستمسك بحب علی و اهل بیته» كسی كه ولایت او را می پذیرد و وارد میدان جاذبه او می شود، مستمسك به عروه وثقی شده است و این ریسمان، انسان را به مقصد می رساند. در واقع این عروه وثقی، رشته نور الهی و رشته هدایت الهیه است؛ البته همه اینها در آیات و روایات آمده اند كه وقتی انسان وارد فضای عمود نور شد، طبیعی است كه نورانی می شود؛ یعنی مهتدی به هدایت شده است، و در نتیجه ولایت رشد بر او حاكم می شود و نه ولایت غی. به نظر می رسد دین اصلاً غیر از این نیست.

3- باطن دین یعنی تولی تام به ولایت الهیه و تبری تام از ولایت غیر در همه شؤون

پس آنچه تا كنون عرض شد این است كه اراده ما در افعال ما حضور دارد اما این حضور از طریق تولی و ولایت حاصل می شود و این اراده هم بسیار گسترده است بگونه ای كه انسان به اندازه ظرفیت خودش در تاریخ و جامعه حضور دارد؛ یعنی انسان با جامعه ارتباطاتی دارد و در یك جامعه تاریخی هم تنفس می كند. البته در كنار اینها عبادات و رفتار فردی نیز دارد كه همه اینها باید تحت ولایت الهیه قرار گیرد و از ولایت طاغوت خارج شود. اساسا این امر معیار رشد و ضلال محسوب می شود. لذا عرض شد حقیقت دین چیزی جز تولی به ولایت الهیه نیست و به نظر می رسد آیه نیز همین مطلب را به وضوح بیان می كند: «لا اكره فی الدین قد تبین الرشد من الغی» آنگاه با «فای» نتیجه می فرماید: «فمن یكفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسك بالعروه الوثقی» روح و باطن دین ـ كه باید در همه شؤون حیات انسان جاری بشود ـ یعنی پذیرش ولایت الهیه در همه شؤون و اعراض ولایت طاغوت در همه شؤون و باطن بی دینی هم یعنی خروج از ولایت الهیه و پذیرش ولایت طاغوت؛ به عبارت دیگر باطن دین یعنی تسلیم به ولایت الهیه كه به هر میزان انسان تسلیم می شود دیندار است و به هر میزان كه پایش را از حوزه ولایت خدا بیرون می گذارد، از دین خارج شده است و این هم «قد تبین الرشد» یعنی تولی به ولایت الهیه رشد است و تولی به ولایت طاغوت غی می باشد. به عبارت دیگر دین، رشد و خروج از دین، غی است و این امر جبری نیست؛ «فمن یكفر» شما را آزاد گذاشتیم اگر می خواهید به عروه وثقی متصل شده و به وادی امن برسید «فمن یكفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسك بالعروه الوثقی». پس دین یعنی ایمان به ولایت الهیه به نحو تام و خروج از ولایت كفر و تبری از آن به نحو تام.

4- "اخلاص" یعنی اخلاص در پذیرش ولایت الهیه

لذا عرض شد كه همه دین بیان مناسك همین یك كلمه است؛ یعنی دین در حوزه اخلاق، مناسك اخلاقی و روحی و در حوزه فكر، مناسك اعتقادی و در حوزه عمل هم مناسك عملی است. لذا اخلاص تام و اخلاص در توحید، در آیات به اخلاص در ولایت الهیه تفسیر می شود. آیه آخر سوره مباركه كهف «... فمن كان یرجوا لقآء ربه فلیعمل عملاً صالحا و لا یشرك بعباده ربه احدا»(کهف/110) در روایات ـ كه باطن آیه را بیان می كند ـ حقیقت اخلاص به اخلاص در ولایت تفسیر شده است. به نظر من این مطلب از نظر معارف قرآنی بسیار روشن است و این یك بنیانی در باب عرفان و اخلاق است كه اصلاً مسیر عرفان و اخلاق را عوض می كند. همه حالات خوب، ملكات خوب، اعتقاد خوب و رفتار خوب، و اصلاً خوب بودن به ولایت الهیه تفسیر می شود و معیار خوبی، پذیرش ولایت الهیه و معیار بدی هم خروج از ولایت الهیه است؛ اصلاً معیار دین و كفر، ولایت الهیه است؛ لذا اینجاست كه می بینیم اساسا تعریف از دین عوض می شود؛ به همین جهت هم تعریف از متدین عوض می شود؛ تعریف از رشد و سلوك تغییر می كند و به تعبیر دیگر تعریف از رشد و غی عوض می شود. آنگاه اصلاً خود این حالات از موضوعیت می افتند. یعنی اگر می خواهید «منازل السالكین» و یا «منازل العارفین» بنویسید، باید منازل سیر در ولایت الهیه و تبری از ولایت غیر بنویسید و اگر بخواهید «علم اخلاق» بنویسید باید با توجه به همین نگاه بنویسید.

5- كیفیت نگاه عرفان و اخلاق موجود به ولایت الهیه و مسأله رشد و غی

بنابراین بسیاری از آنچه كه تا كنون در عرفان و اخلاق نوشته شده اند باید مقید بشوند و نه اینكه بگوئیم عرفان یعنی همین كه هست منتهی ولایت هم داشته باشیم. این چیزی است كه می خواهند در باب اخلاق و عرفان مكانیكی جمع كنند؛ یعنی روایات را قبول دارند كه بیان می كند بدون ولایت الهیه، ریاضت به درد نمی خورد، شش هزار سال عبادت هم نتیجه نمی دهد، اصلاً بدون ولایت الهیه هزار سال نماز و روزه داری بین ركن و مقام به درد نمی خورد؛ علماء عرفان و اخلاق می خواهند این مطلب را مكانیكی جمع كنند؛ یعنی نماز را جدا تعریف می كنند و می گویند خیلی چیز خوبی است بعد می گویند حالا یك ولایت هم داشته باشیم! و اگر نداشته باشیم نمی شود! این جمع مكانیكی است در حالیكه در اینجا جمع مكانیكی اصلاً معنا ندارد چراكه اینها واقعا بایكدیگر مرتبطند و روح همه اینها همان ولایت الهیه است؛ پس دین یعنی تولی به ولایت الهیه و خروج از دین یعنی خروج از ولایت الهیه و ورود به ولایت شیطان و طاغوت؛ دین یعنی تولی به ولایه اللّه و ولایت رسول اللّه و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و تبری از ولایت طاغوت. اصلاً اگر دین اینگونه معنا شد كه «لا اكراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یكفر بالطاغوه و یؤمن باللّه فقد استمسك بالعروه الوثقی» و رشد هم اینگونه تعریف شد كه «فمن یكفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسك بالعروه الوثقی» و عرض شد كه این ایمان، ایمان به ولایت الهیه است و كفر هم كفر نسبت به ولایت آنهاست یعنی زیربار ولایت آنها نرفتن و تسلیم به ولایت الهیه نشدن؛ لذا استمساك به عروه الوثقی در روایات شیعه و سنی، به ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تفسیر شده است كه همان ولایت الهیه است.

در ادامه این مطلب نیز توضیح داده شد كه اصلاً دو چیز تصویر نكنید تا بعد بخواهید آنها را مكانیكی بهم گره بزنید؛ یعنی نگوئید توحید لازم است و ولایت رسول اللّه هم لازم است، ولایت اهل بیت هم لازم است. چون اگر دو تا تعریف كردید آنگاه گره زدن آنها با یكدیگر مشكل می شود كه در آخر شرك نتیجه می دهد. اگر در عرض توحید چیزی تعریف كردید، این قید زدن به توحید است و ما هیچ قیدی برای توحید نداریم؛ یعنی هیچ قیدی برای پرستش خدا نیست؛ همه رشد در پرستش خدای متعال و همه غی هم در خروج از پرستش خدای متعال معنا پیدا می كند. وقتی انسان از بندگی خدای متعال خارج شد، پرستش نفس و پرستش شیطان و بالاخره بت پرستی جایگزین می شود. غی یعنی بت پرستی و رشد یعنی توحید و اخلاص.

پس از اول نبایست ولایت را چیزی در عرض توحید تعریف كنیم؛ چراكه حقیتقا روح توحید، تولی به ولایت الهیه و به تعبیر دیگر اخلاص در تولی است؛ توحید یعنی فقط تحت ولایت او بودن و فقط قیمومیت او را بر خود جاری كردن اما نه در لفظ بلكه در عمل؛ یعنی انسان همه اراده های فراوان خود را با همه گستردگی كه دارد، تحت چتر ولایت الهیه قرار دهد.

بنابراین در این صورت دین، آداب ولایت و تولی است؛ دین از یك طرف ولی و نحوه جریان ولایت او را معرفی می كند و از سوی دیگر ولایت طاغوت و جریان ولایت آنها را معرفی می نماید؛ یعنی دین از یك طرف آداب تولی به ولایت طاغوت و نتایج تولی به ولایت آنها را در دنیا و آخرت معرفی می كند به اینكه این یك نظام دنیاپرستی است و نتیجه اش هم جهنم و... می باشد؛ و از طرف دیگر بیان می دارد كه نتیجه تولی به ولایت الهیه در دنیا و آخرت چیست؟ دین اصلاً غیر از اینها نیست و در آن هم اكراه و اجباری وجود ندارد؛ این خود انسان است كه می تواند تحت كدام ولایت برود و از كدام ولایت اعراض نماید. این جمع بندی نخست بود كه گذشت

*******************************

پی نوشتها:
(1) عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص: 58
(2) كافی، ج 2، ص 18

Share