طراحی منظومه؛ راه هماهنگ سازی علوم/ بخش اول

آیت الله میرباقری؛
تاملی در دین؛

 فلسفه دلالت که متکفل بیان عوامل دخیل در معرفت و نسبت حوزه های معرفتی به یکدیگر، از طریق تعیین نسبت معیار صحت و کیفیت استنتاج در هر حوزه معرفتی است، مانع اصلی انفعال در تحلیل از علوم مدرن می شود.

متن زیر مصاحبه با جناب حجت السلام و المسلمین سید محمدمهدی میرباقری؛ در باب «چگونگی اسلامی سازی علوم» انجام شده است. محور سخنان ایشان این است که هماهنگی بین منابع معرفت، به صورت قهری اتفاق نمی افتد، لذا برای اسلامیت علوم می بایست منظومه ای به هم پیوسته از معارف مختلف بر محور معارف نقلی تشکیل داد که این مسئله، نیازمند مقیَّد شدن معارف نقلی، عقلی و تجربی، در منزلت منطق و روش تحقیق است. ایشان معتقد است این مهم نیز امکان پذیر نیست مگر اینکه مسئله «دلالت»، به عنوان عنصر مشترکِ تمامی عرصه های معرفت مورد توجه قرار گیرد و عوامل دخیل در آن، شناسایی شوند. این مطلب به نقل از فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا می باشد. برای مشاهده مباحث مربوط به تولید علم دینی به مطالب مرتبط در همین پایگاه مراجعه کنید.
سوال: تلقی حضرتعالی از «اسلامی سازی علوم» چیست؟
جواب: رویکردهای متفاوتی نسبت به دینی شدن علوم وجود دارد: رویکرد اول، دین دایره المعارفی است که تلقی اش این است که همه گزاره هایی را که به آن نیاز داریم می توان به صورت مستقیم از منابع نقلی استنباط کنیم. در این نگاه، معرفت نقلی، ما را از تمامی معرفت های دیگر بی نیاز می کند و می تواند جایگزین آن ها گردد.
به نظر می رسد با توجه به ظرفیتی که الان از نقل در اختیار ماست و همچنین ظرفیت تفاهمی که با خطابات شارع داریم، این رویکرد قابل دفاع نیست و ما علاوه بر استنباط از وحی، به کار تجربی و عقلی هم نیاز داریم، هرچند بحثی جدی بر سر نحوه تعامل و ترکیب این منابع و ابزار معرفت وجود دارد و باید پاسخ داده شود که آیا نقل، عقل و حس سه حوزه معرفتی کاملاً مستقل هستند که دارای معیار صحت مختص به خود می باشند و محصولات آن ها نیز قهراً با یکدیگر هماهنگ اند و یا اینکه چنین استقلالی در کار نیست و هماهنگی آن ها نیز قهری اتفاق نمی افتد و لذا مجموع منابع معرفتی، ابزارهای معرفتی و روش های معرفتی شما باید به نحوی هماهنگ بشوند؟ البته باید دقت کرد که هماهنگی هم، سطوح و اشکال مختلفی می تواند داشته باشد؛ ممکن است شما در هماهنگی نظام معرفتی، محور را معرفت های تجربی و نظری بشر قرار دهید و یا نظام معرفتی را بر محور معرفت های نقلی سامان دهید.
رویکرد دوم، یک رویکرد سنتی است که تجویز (تکلیف) و توصیف (إخبار) را از هم جدا می کند و توصیفات علوم مدرن را گزارشگری بی طرفانه و خنثی از روابط بین واقعیت ها و عوامل عینی و اجتماعی قلمداد می کند و فرض اسلامی بودن یا نبودن را در خصوص آن نمی پذیرد، ولی به علت اینکه این نگاه، بین توصیفات علوم مدرن و تجویزهای آن ها رابطه ای منطقی نمی بیند، معتقد است معارف نقلی می توانند در اسلامی سازی تجویزهای علوم دخالت کنند.
رویکرد سوم، رویکرد دقیق تری است که معتقد است گزاره های توصیفی علوم مدرن هم یک جایی با توصیفات معارف نقلی تعارض دارد. لذا یک قاعده کلی صادر شد که ما در بررسی هر مسئله می بایست هم دستاوردهای نقلی را مدنظر قرار دهیم و هم دستاوردهای عقلی اعم از عرفانی، فلسفی، ریاضی و تجربی را معتبر بشمریم؛ چرا که این ها در عرض هم هستند. اگر هم در مواردی به تعارض رسیدند و متباین و غیرقابل جمع بودند، باید متقن ترین آن ها را اخذ کنیم و اگر صرفاً تعارض اولیه داشتند، باید بین آن ها جمع کنیم. نکته مهم در خصوص این نظریه این است که این نظریه به حضور توصیفات کلان و هستی شناسانه در متن تحلیل های تجربی بی توجه است و لذا حتی آنگاه که از حاکمیت فلسفه اسلامی بر علوم تجربی صحبت می کند، در پی جریان این مفاهیم در حاقّ تحلیل های تجربی نیست و بیشتر در پی این است که نشان دهد ارزیابی و تحلیل های کلان نسبت به خالق هستی و سرنوشت انسان و دنیا در صلاحیت فلسفه است، نه علوم تجربی. لذا می توان گفت این دیدگاه، مقیاس حضور دین در کشف روابط پدیده های علوم را نیز در مقیاس خُرد و گزاره ای مورد توجه قرار می دهد.
رویکرد چهارمی که متأخرتر و جامع تر مطرح شده این است که علم، علاوه بر توصیفاتی که در موضوعات خُرد می دهد، مبتنی بر یک سلسله توصیفات کلان است که با توصیفات هستی شناسانه از جهان تداخل و هم پوشانی دارد. علت این امر هم این است که اساساً علوم برای توصیف پدیده ها، نیازمند مفاهیم پایه و بنیادین هستند و بدون برخورداری از حدود اولیه فلسفی و مفاهیم پایه و مرکزی، قدرت انسجام بخشی به نظام تعاریف و توصیفات خود را ندارند. لذا قائلین این رویکرد به «فلسفه های مضاف» توجه پیدا کردند و گفتند «فلسفه مطلق» باید عهده دار پشتیبانی و انسجام بخشی به نظام توصیفات علوم بشود و توصیفات پایه ای و بنیادین آن از طریق «فلسفه های مضاف»، در توصیفات علوم جریان پیدا کند. اشکالی جدی هم که این رویکرد با آن مواجه است این است که فرضاً اگر شما توصیفات علمی را زیرمجموعه توصیفات فلسفه مطلق قرار دادید، کل این توصیفات چه نسبتی با ما أنزل الله پیدا می کند؟ این مسیر در نهایت، فلسفی سازی علوم است نه دینی سازی علوم.
رویکرد پنجمی نیز که در حال حاضر طرفداران زیادی پیدا کرده و از نگاه متعادل تری برخوردار می باشد این است که ما برای دستیابی به توصیفات و تجویزهای کلان و خرد علمی، هم زمان می بایست هم به دستاوردهای فلسفه توجه داشته باشیم و هم به دستاوردهای منابع وحیانی؛ چرا که موضوعاتی مانند هستی، معرفت، انسان، طبیعت و غیره از اموری هستند که منابع نقلی ما فراوان درباره آن ها سخن گفته اند. بنابراین برای تولید علوم دینی، مدل های «حکمی ـ اجتهادی» را طرح کرده اند تا بخشی از توصیفات و ارزش های حاکم بر علوم را از «فلسفه» بگیرند و بخشی دیگر را از «نقل» اخذ کنند. حال اگر از صاحبان این اندیشه پرسیده شود که هماهنگی و انسجام این معارف فلسفی و نقلی چگونه تأمین می شود؟ قاعدتاً می گویند که این هماهنگی و انسجام، قهری اتفاق می افتد.
این مسیری است که تا الان پیش آمده است. این تطور نیز ناشی از انفعال از عینیت است. عمده این جریانات بدون اینکه بر روی مسئله اصلی تمرکز کنند، از عینیت علوم مدرن آغاز کرده اند و چون به صورت تدریجی، درک عمیق تری از ماهیت و ابعاد علوم مدرن پیدا می کنند، مرحله به مرحله دیدگاه های عمیق تری ارائه می دهند، ولی همچنان سؤال اصلی بی پاسخ می ماند و همین امر، باعث شکسته شدن دیدگاه های متأخر ایشان می شود.
سوال: یعنی حضرتعالی نقص تطور دیدگاه های علم دینی را در انفعال و مهندسی معکوسشان می دانید؟
جواب: بله؛ یعنی در مواجهه با علوم مدرن، نظام سؤالات برآمده از مبنا را اصل قرار نداده اند، بلکه ابتدا و البته به صورت تدریجی در مواجهه با علوم مدرن با مسئله هایی مواجه شده و بعد مهندسی معکوس کرده اند.
سوال: آن سوال اصلی چیست؟
جواب: سلسله سؤالاتی از این دست که اصلاً حوزه های معرفتی چه هستند؟ و این حوزه ها با هم مرتبط اند یا نه؟ آیا معیار صحت در این حوزه ها به هم مرتبط می شوند یا نه؟ آیا کیفیت فهم در این حوزه ها جزیره ای مستقل است و به هم ضمیمه می شوند یا اینکه فهم در این حوزه ها متقوم به هم اتفاق می افتد؟ نقش اراده در هر یک از این حوزه ها چیست؟ چگونه می توان در هر یک از این عرصه ها، معیاری برای صحیح و غلط انحای حضور اراده معین کرد؟ و ما چگونه می توانیم منظومه معرفتی خود را به شکل پیش برنده ای به صورت منسجم اداره کنیم؟
 وقتی این سؤالات را به صورت پیشینی جواب دهید، امکان اینکه در عرصه معرفت و هماهنگ سازی آن، فعال برخورد کنید فراهم می شود. بنده این سؤالات را در عبارت «فلسفه دلالت» خلاصه می کنم؛ چرا که دلالت به معنای «انتقال ذهن از مقدمات به نتایج»، موضوع مشترک و عامِ تمامی عرصه های مختلف معرفت است.
بر این اساس به نظر بنده، فلسفه دلالت که متکفل بیان عوامل دخیل در معرفت و نسبت حوزه های معرفتی به یکدیگر، از طریق تعیین نسبت معیار صحت و کیفیت استنتاج در هر حوزه معرفتی است، مانع اصلی انفعال در تحلیل از علوم مدرن می شود.

ادامه دارد...
-------------------------
مطالب تکمیلی:

طراحی منظومه؛ راه هماهنگ سازی علوم/بخش دوم
طراحی منظومه؛ راه هماهنگ سازی علوم/بخش سوم

Share