نیازمندی ما به فلسفه؛نظام ولایت و علم دینی/بخش چهارم

بررسی رویکردهای مختلف تحول در علوم اسلامی/آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

​ادعای ما این است که حد مرکزی در تفسیر مخلوقات از تفسیر نظری تا تفسیر کاربردی، ولایت، تولی و تصرف است. ما به گونه ای جهان ( یا این کل متغیر) را تعریف می کنیم را که بتوانیم آن تعریف را تا تعریف کاربردی جلو ببریم. آن تعریف کاربردی ادامه همین تعریف است نه این که یک تعریف جزیره ای مستقل باشد. معادلات متغیر خارجی را از همین تفسیر (حقیقت سه وجهی) به دست می آوریم و استخراج می کنیم. می گوییم معادلات شناسایی یک متغیر خارجی که موضوع بحث شماست، مانند رفتار فیزیکی بدن انسان باید مبتنی بر ولایت، تولی و تصرف باشد.

فلسفه نظام ولایت و تفاوتش با فلسفه اصالت وجود و اصالت ماهیت
اگر اجازه بدهید از همین جا وارد بحثی بشویم که چرا به این فلسفه نظام ولایت می گوییم و فرقش با فلسفه اصالت وجود و اصالت ماهیت چیست. بحث اصالت وجود و اصالت ماهیت یک بحث نوظهوری است که از زمان ملاصدرا و بعد در دوره نوصداریی ها اوج گرفت. بحثش این است که می خواهند همه واقعیاتی که در عالم فلسفه از آن بحث می کنند به یک واقعیت برگردانند. آن چه واقعیتی که همه واقعیت هایی که ما از آن ها بحث می کنیم فروع اوست؟ ماهیت است یا وجود؟ می گویند هر واقعیتی در فضای تحلیل ذهنی به دو چیز تحلیل می شود. هرگاه می گویید «واقعیتی هست» یک عنوانی درست می کنید که ناظر بر چیستی اوست و یک عنوان هم ناظر به هستی اوست. انسان هست، عالم طبیعت هست، ممکنات هستند، یک چیستی تعریف می کنید و یک واقعیت(هستی) و با این دو از یک چیز حکایت می کنید و می گویید انسان وجود دارد، جمادات وجود دارند، نباتات وجود دارند.
آن گاه کم کم صدرالمتالهین یک سوال مطرح کردند: وقتی شما می گویید واقعیت هست، انسان هست، درخت هست، آن که واقعیت دارد هستی آنهاست یا عنوان بازسازی شده در ذهن شما که به عنوان چیستی اشیا است؟ کار را به این جا رسانده است که چیستی اعتباری است. البته در باب اعتبار چیستی هم نوصداریی ها دو سه نظریه داده اند. آن نظریه غالب این است که چیستی ساخته ذهن است و واقعیت خارجی ندارد. وقتی می گویید «انسان است» یعنی آنچه که هست «هستی» است که منسوب به انسان است. مفهوم «انسانیت» باز تولید ذهن شماست. صدرائیان در این باره که واقعیت با هستی است ادله ای هم دارد.
بنابر این وقتی هستی که واقعیت دارد باید همه مفاهیم فلسفی را مانند علیت، حرکت، کثرت و ... به «هستی» برگردانید و مبتنی بر «هستی» تفسیرکنید. کل فلسفه صدرایی تفسیر واقعیات فلسفی، مبتنی بر هستی است. به طور مثال در بحث وحدت و کثرت، واضح است که در عالم هم وحدت است و هم کثرت. نمی شود گفت عالم بسیط محض است. اگر عالم بسیط محض بود همه بحث های که ما بی هوده بود، همچنین اگر در عالم کثرت و تباین محض بود بدیهی است که هیچ ارتباطی بین حقایق برقرار نمی شد. خیلی واضح است وقتی می گویید «آب گرم است.» یا «خورشید می تابد.» یک نسبتی بین امور برقرار می کنید. اگر عالم، عالم کثرات بود نمی توانستید هیچ گذاره ای داشته باشید، چون گذاره به نوعی از اتحاد حکایت می کند ( لو لم یُأصَّل وحده ما حصلت) ماهیت نه می تواند وحدت عالم را حکایت کند و نه می تواند حرکات تکاملی را تفسیر نماید. وجود است که توان تفسیر دارد.
وجود هم کثرت دارد و هم وحدت، این وحدت و کثرت تشکیکی است. وجود دارای وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است. درک سخن ملاصدرا در این باره هم بسیار دشوار است که ملاصدرا چه می خواهد بگوید. به نظر من خیلی از کسانی که مدعی فلسفه ملاصدرا هستند معنی وحدت وکثرت تشکیکی ملاصدرا را فهم نکردند. وجود یک واقعیت بیشتر نیست و این واقعیت وحدت دارد و کثرت هم دارد. وجود نه یک واقعیت نوعی، بلکه یک واقعیت شخصی است. وجود، یک واحد است منتهی این واحد شخصی واحد تشکیکی است. در بحث تشکیک می گوید علت هست معلول هم هست. خداوند متعال هست ممکنات هم هستند. ممکنات مرتبه ای از مراتب واقعیت اند و واجب مرتبه ای دیگر از یک واقعیت و به تعبیر دیگر یک شخصی. واقعیت مراتب دارد یک مرتبه اش حضرت حق است و مرتبه دیگرش ممکن. گویا به نظرش می آید این مطلب با توحید نمی سازد و برای خدای متعال شریکی درست می کند. یک وجودی که دارای مرتبه است در عرض حضرت حق تصویر شده است.
در بحث علیت و عین الربط می گوید اصلا بحث از مرتبه بی معناست. همه عالم ممکنات شأن هستند. شأن مرتبه نیست. او فوق مرتبه است و شأن دون مرتبه. شریک برای خدای متعال درست نکنیم. یعنی گویا تشکیک را هم نوعی شرک می داند لذا می گوید ذات و شأن. وحدت و کثرت شئون تشکیکی است. آن هم محل تامل است. در باره حرکت هم مطلب همین طوراست. پس حد اولیه را که شما برای دستگاه فلسفی قرار می دهید همه تعاریف باید به آن برگردد. وحدت و کثرت مبتنی بر وجود تعریف کنید. حرکت مبتنی بر وجود تعریف کنید.
اگر بر پایه ماهیت مفاهیم فوق را تعریف کنید معنای دیگری پیدا می کنند. معنای علیت بر پایه ماهیت این است که ماهیت ذاتی متساوی النسبه به عدم و وجود داشت، واجب به او وجود داد، ماهیت موجود شد. در دستگاه اصالت ماهیت، ماهیت است که محقق می شود منتهی به فیض واجب. در دستگاه اصالت وجود این طوری نیست. اصلا ماهیت چیزی جز شأن خود وجود نیست. نمی توان گفت ماهیت شأن واجب الوجود است. پس مفهوم علیت تغییر می کند، مفاهیم وحدت و کثرت هم طور دیگری تفسیر می شود، در آن جا کثرات به ماهیات بر می گردند. حتی وحدت را هم بر اساس ماهیت توضیح می دهند. برای این منظور ماهیت های نسبی و ماده (در برابر صورت) درست می کنند.
بنابر این یک حد اولیه درست می کنند و مبتنی بر این حد اولیه جهان را تفسیر می کنند. ما بر این حدهای اولیه دو اشکال داریم. اگر اشکالات ما وارد نباشند اصلا ما حرف جدید نداریم. دستگاه اصالت وجود به اصالت ماهیت اشکال می کند که اگر شما قائل به اصالت ماهیت بشوید وحدت قابل توضیح نیست. چون ماهیات متبایناتِ بالذات هستند. انسان و سفیدی دو ماهیت هستند. چرا می گویید انسان سفید روست. قند و سفیدی دو ماهیت اند. چرا می گویید قند شیرین است. قند، قند است، شیرینی شیرین است ( لو لم یُأصَّل وحده ما حصلت). ما هم یک اشکال بر اصالت وجود وارد می کنیم. می گوییم بر پایه اصالت وجود هم، کثرت قابل توضیح نیست. به نظر ما فلسفه صدرایی کثرت را توضیح نداده است. لذا ما معتقدیم فلسفه صدرایی نمی تواند عهده دار کنترل تغییرات عینی باشد. این اشکالی است که ما به حد اولیه دستگاه اصالت وجود و اصالت ماهیت داریم. به اعتقاد ما مکتب صدرایی هستی عام را هم نمی توانید تفسیر کنید تا چه رسد به متغیر که بخواهد کثرت ها و عوامل یک کل متغیر، تکامل یک متغیر و نسبت بین این عوامل را تعریف کند. لذا به نظر من فلسفه صدرایی یک خلاء بزرگ دارد چون برای خودش منطق نیاورده است. شما اگر بگویید وجود اصیل است باید منطقش را بیاورید و بگویید چگونه بر پایه وجود، کثرت و وحدت توضیح داده می شود. این منطقی که ما الان داریم (منطق صوری) هم منطق تعریفش و هم منطق استدلالش منطق اصالت وجودی نیست، بلکه منطق اصالت ماهیتی است.
علاوه بر این اشکال، اصالت وجود کل متغیر را نمی تواند توضیح بدهد. قبول می کنیم این فلسفه در تفسیر کلیات عالم خیلی خوب است اما چطور می توان با آن معادله تغییر ارائه کرد؟ فلسفه باید برای شناسایی کل متغیر مدل و منطق بدهد. فلسفه اصالت ماهیت هر چند منطق داده است ولی کل متغیر را نمی شناسد بلکه کل انتزاعی را می شناسد. برای تعریف به جای ارائه عوامل، جنس و فصل درست می کند.
فلسفه ای که می تواند مدل شناسایی کل متغیر ارائه کند و این مدل را به روش تحقیق در علوم تبدیل کند، باید فلسفه دیگری باشد. مفهوم مرکزی این فلسفه که همه تعاریفش به آن مفهوم مرکزی بر می گردد باید مفهومی باشد که وحدت و کثرت را در درون خودش به اجمال داشته باشد. یعنی همه آن چیزهایی که بعداً به تفصیل خواهید گفت مانند تعریف علم، حرکت، کل متغیر، معادله یا هرچیز دیگری که می خواهید تعریف کنید باید اجمالاً در حد اولیه وجود داشته باشد. ما معتقدیم آن حد اولیه ای که می تواند کل متغیر را و بعد لوازم کل متغیر را تعریف کند و به نحو اجمال همه آن مفاهیم در آن است مفهوم مرکب ولایت و تولی و تصرف است. کل متغیر یک کل سه وجهی است از ولایت، تولی، تصرف. این ها سه بعد کل متغیر هستند، نه سه جزء مانند طول، عرض و ارتفاع. ما می گوییم بر این مبنا می شود منطق سازی کرد و منطق شناسایی کل متغیر را ارائه نمود. ما به این فلسفه، فلسفه نظام ولایت می گوییم. حد اولیه اش نظام ولایت و تولی است. یعنی اگر به ما بگویند جهان خلقت چیست؟ می گوییم جهان خلقت یک مرکبی است که سه بعد دارد: ولایت، تولی و تصرف. این اجمال است بعد وارد تفصیل می شویم.
ما معتقدیم اگر فلسفه تا اینجا جلو بیاید کار نکرده است و فلسفه کنترل تغییر نیست. فلسفه باید جلوتر بیاید و بگوید مبتنی بر این حد اولیه مدل تعریف کل مرکب چیست؟ مبنای معادله چیست؟ باید فلسفه ریاضی، فلسفه کِیف و فلسفه کم ارائه بدهد. این فلسفه را تا این جا می شود جلو برد و در دستگاه نظام ولایت جلو هم برده شده است. این فلسفه برای شناسایی کل متغیر و توصیف کل نظام آفرینش (غیر از حضرت حق) یک دستگاه فلسفی متفاوتی نسبت به دستگاه های دیگر است. ما در فلسفه مان حضرت حق را توصیف نمی کنیم بلکه تنزیه می کنیم. نسبت به حضرت حق بین سلب و ایجاب یعنی بین تشبیه و تعطیل حرکت می کنیم. «دَاخِلٌ فِی الْأَشْیاءِ لَا كَشَی ءٍ فِی شَی ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْیاءِ لَا كَشَی ءٍ مِنْ شَی ءٍ خَارِجٍ»(1) «مَعَ كُلِّ شَی ءٍ لَا بِمُقَارَنَه وَ غَیرُ كُلِّ شَی ءٍ لَا بِمُزَایلَه»(2) چنین بیانی تنزیهی است. اما درباره عالم خلقت می گوییم عالم خلقت یک حقیقت سه وجهی است که دارای ولایت، تولی، تصرف است.
مبتنی بر همین تفسیر، بر اساس نظام ولایت علم، حرکت، زمان، مکان و نسبت بین اختیار و آگاهی را توضیح می دهیم. سپس مبتنی بر آن به روش تعریف، روش معادله و روش تحقیق می پردازیم که از درون این مفروض فلسفی ما چه روش هایی برای تعریف، معادله و تحقیق به دست می آید تا به نرم افزار تحقیقات در حوزه تفقه دینی، علوم نظری و معادلات کاربردی و مدل های اجرایی برسیم. چیزی که فلسفه ولایت نظام دنبال می کند این است. خاستگاه این فلسفه ضرورت اداره اسلامی جامعه بعد از انقلاب اسلامی و غایتش دستیابی به یک نرم افزار تحقیقاتی است که بتواند شبکه تحقیقات هماهنگ و مبتنی بر تفقه دینی را به سامان برساند. حد اولیه اش نه وجود است و نه ماهیت. بر چه اساسی باید گفت عالم یا وجود است یا ماهیت؟ اگر مقصود مفهوم وجود و ماهیت است، باید گفت مفهوم چیزی را حل نمی کند. اما اگر مقصودتان از وجود همان چیزی است که با دستگاه فلسفی صدرایی تعریف می شود و می گویند وجود یعنی کل اسفار چون کل اسفار تفسیر وجود است. همان چیزی را که در ابتدا می گویند بدیهی است بعد در اسفار آن را توضیح می دهند. وجود یعنی چیزی که علیتش تشأنی است و حرکتش، نه حرکت جوهری بلکه اشتداد وجودی است، وحدت و کثرتش تشکیکی است یا تشأنی و امثالهم. اگر مقصود این وجود است ما می گوییم این نظام اولاً کل هستی هم نمی تواند توضیح بدهد، همان طور که ماهیت نمی تواند وحدتش را توضیح بدهد شما هم کثرتش را نمی توانید توضیح بدهید و ثانیا در تعریف کل متغیر به کار نمی آید.
ما می خواهیم فلسفه ای بدهیم که به ما در معادله کنترل و شناسایی کل متغیر کمک کند. بنا بر این حد اولیه این دستگاه نه وجود است و نه ماهیت و این که یا باید وجود باشد یا باید ماهیت، هیچ وحی منزلی نیست، هیچ استدلال متقنی هم ندارد. هیچ استدلال متقنی پشتوانه این که شما باید عالم را مبتنی بر یکی از این دو مفهوم تفسیر کنید وجود ندارد. بله واقعیت هست، اصل واقعیت را قبول داریم ولی این واقعیت چیست، ماهیت است یا وجود است؟ نه وجود است و نه ماهیت. واقعیت نظام ممکنات مبتنی بر مفروضات اساسی ما یک حقیقت سه وجهی ولایت، تولی، تصرف است. چه اشکالی دارد؟
ادعای ما این است که حد مرکزی در تفسیر مخلوقات از تفسیر نظری تا تفسیر کاربردی، ولایت، تولی و تصرف است. ما به گونه ای جهان ( یا این کل متغیر) را تعریف می کنیم را که بتوانیم آن تعریف را تا تعریف کاربردی جلو ببریم. آن تعریف کاربردی ادامه همین تعریف است نه این که یک تعریف جزیره ای مستقل باشد. معادلات متغیر خارجی را از همین تفسیر (حقیقت سه وجهی) به دست می آوریم و استخراج می کنیم. می گوییم معادلات شناسایی یک متغیر خارجی که موضوع بحث شماست، مانند رفتار فیزیکی بدن انسان باید مبتنی بر ولایت، تولی و تصرف باشد.

Share