طراحی منظومه؛ راه هماهنگ سازی علوم/بخش سوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری

اگر شما در معیار صحت فهم و عوامل فهم، یک نظریه خاص داشتید که اراده را دخیل در پیدایش فهم می دانستید و لذا تعبد آن به الزامات ربوبیت خدای متعال را معیار صحت فهم معرفی کردید، چگونگی عملیات و برنامه بهره برداری از منابع مختلف فهم، شکل خاصی به خود می گیرد. این برنامه و منظومه عملیات بهره برداری از منابع فهم، «روش» نام دارد که پشتوانه آن، مبانی معرفت شناسی شماست که بنده از آن به نام «فلسفه دلالت» نام بردم.

سوال: لطفاً در مورد مفهوم روش که دال مرکزی نظریه حضرت عالی برای هماهنگی علوم است توضیح بفرمایید. ظاهراً شما مبتنی بر یک معرفت شناسی معتقدید عرصه های مختلف دانشی ما هماهنگی قهری ندارند و این طور نیست که نقل و عقل و تجربه مستقلاً و علی حده کشف کنند. لذا کأنه روش، ناظر به یک نوع تصرف خودآگاه در منابع معرفتی است.
جواب:
گاهی شما برای معرفت، منابع متعددی قائلید و در عین حال، می گویید هر یک از منابع معرفتی مستقلاً به یک معرفت صحیح و قابل دفاع و معقول منتهی می شود. لذا در معقولیتش هم اولاً معرفت های دیگر را در نظر نمی گیرید و دوماً یک برنامه عملی خاص را هم برای بهره برداری از آن منبع در نظر نمی گیرید. یک موقع هم می گویید برای بالفعل کردن و استفاده از منابع معرفتی مختلف باید «یک منظومه عملیاتی خاص» انجام بگیرد که این برنامه و علمیات بهره برداری شما به تلقی شما از «آن منبع معرفتی» و «معیار صحت فهم در آن عرصه» بر می گردد. اگر شما عملیات فهم را غیر ارادی بدانید حتماً روشی که برای آن ارائه می دهید یک روش جبری علیتی است. اگر صحت فهم را صرفاً به انتساب او با واقع ببینید حتماً به یک برنامه خاص دیگر می رسید، ولی اگر شما در معیار صحت فهم و عوامل فهم، یک نظریه خاص داشتید که اراده را دخیل در پیدایش فهم می دانستید و لذا تعبد آن به الزامات ربوبیت خدای متعال را معیار صحت فهم معرفی کردید، چگونگی عملیات و برنامه بهره برداری از منابع مختلف فهم، شکل خاصی به خود می گیرد. این برنامه و منظومه عملیات بهره برداری از منابع فهم، «روش» نام دارد که پشتوانه آن، مبانی معرفت شناسی شماست که بنده از آن به نام «فلسفه دلالت» نام بردم.
«دلالت» فرآیند پیچیده ای دارد که اختیار ما هم در این فرآیند، یک عامل مؤثر است. البته در قوای ادراکی ما همواره سطحی اولیه از فهم وجود دارد که اختیار ما در آن نقشی ندارد، ولی همین که ما شروع به تفکر و تعقل می کنیم، اراده ما نیز حضور پیدا می کند که لازم است برای سنجش صحت و عدم صحتِ نحوه حضور اراده در عرصه فهم، معیاری مشخص کنیم و اراده را ملزم به تبعیت از آن کنیم. البته نحوه حضور اراده در هر یک از عرصه های فهم، متفاوت است و لذا قواعد صحت آن نیز متنوع است؛ هر چند تمامی معیار صحت های بخش های خاص باید بر اساس یک معیار صحت عام، به وحدت و انسجام برسند. بر این اساس می توان مدعی شد که لزوم قاعده مندی مؤمنانه منحصر در فهم از منابع نقلی نیست و عرصه دلالت های عقلی و دلالت های حسی نیز نیازمند روش تحقیقِ دارای حجیتی است که مشخص کننده برنامه بهره برداری صحیح از این منابع است.
سوال: آیا به نظر حضرتعالی علم اصول موجود نیز نیازمند تغییرات است؟
جواب:
ظرفیت علم اصول موجود، در حد اتمام حجت و تأمین از عقوبت، آن هم عمدتاً در مقیاسی است که واحد مطالعه اش فرد یا نهایتاً بعض روابط اجتماعی است.
از لحاظ کلامی، ظرفیت استنباطی که ما از دین داریم همواره می تواند تکامل پیدا کند. لذا اگر ما اولاً «ظرفیت اضطرار و نیازمندی خود به دین» را ارتقا ببخشیم، به طوری که فقط دنبال این نباشیم که در مقابل تکالیف الهی عقوبت نشویم، بلکه بخواهیم زندگی ما به بستر «تقرب» تبدیل شود، قاعدتاً ساز و کار اجتهاد ما هم باید ارتقا یابد و ناظر به احکامِ رشد و شریعتِ تعالیِ ساحت های مختلف انسان گردد. ثانیاً اگر «واحد مطالعه تان را از فرد به مقیاس اجتماعی» تغییر دادید و بالاتر از آن، به «برنامه ریزی برای تکامل اجتماعی» ارتقا بخشیدید، حتماً باید قواعد علم اصول را نیز متناسب با این مقیاس، تکامل بخشید. ثالثاً اینکه عمدتاً فقه ما ناظر به حوزه «تکلیف» است، در حالی که اگر شما بخواهید در حوزه برنامه ریزی، به خصوص برنامه ریزی اجتماعی وارد شوید حتماً به «احکام توصیفی» و «احکام ارزشی» هم نیاز دارید. اگر دین می خواهد در تجویز علوم دخالت کند، حتماً باید عرصه معرفت نقلی علاوه بر تکلیف، ناظر به توصیف و ارزش هم باشد.
سوال: تکامل علم اصول موجود چگونه واقع می شود؟
جواب:
تکامل علم اصول زمانی امکان پذیر است که ما نگاه عمیق تری به علم اصول داشته باشیم. ماهیت علم اصول، قواعد تفاهم با شارع و تقنین فهم از خطابات اوست. اگر بخواهیم در قواعد علم اصول موجود تصرفی داشته باشیم و آن ها را ارتقا بخشیم، باید تعریفمان از فهم و معرفت، بیش از آنکه تعریف به آثار باشد، تعریف به ارکان و فرآیند دلالت باشد. در صورتی می توانیم روش و قواعد فهم از خطابات را ارتقا دهیم که عوامل دخیل در فهم از خطاب شارع را بشناسیم و سپس آن ها را بر اساس رعایت «شأن تخاطب شارع» مقنن کنیم. اینجاست که مشخص می شود قواعد فهم ما از خطابات شارع، متشکل از سه نوع «قواعد عرفی، عقلایی و عقلی» است که در حقیقت «قواعد زیرساختی علم اصول» محسوب می شوند. برای تکامل علم اصول فقه نیازمند آن هستیم که تحلیل و شناخت خود را از این قواعد زیرساختی بهینه کنیم تا قدرت تبیین «قواعد روش تحقیق، در سطوح بالاتر مدالیل خطابات شارع» را به دست آوریم.
در طراحی قواعد علم اصول نیز همواره باید سه شاخصه را مد نظر داشته باشیم. این سه شاخصه در حقیقت شاخصه های حجیت، در مقام ساخت منطق و قواعد فهم است که عبارتند از «تعبد، تقنین و تفاهم اجتماعی».
باید توجه داشت که تخاطب شارع، مستقل از خود شارع نیست؛ یعنی شارع کلامی را القا کرده و در اینکه ما از این کلام چه بفهمیم، خود شارع است که دخالت می کند. اینجاست که شما پایگاه صحت فهم را به تسلیم به شارع بودن قرار می دهید. به عبارت دیگر اگر کسی که در مقام طراحی قواعد فهم از خطابات شارع نشسته است، بنای تبعیت از ما أنزل الله نداشته باشد و متکلم را شارع و حکیم علی الاطلاق و معصوم از هر نوع خطا و تهافت در نظر نگیرد، حتماً قواعد متفاوتی را برای فهم مدلول خطابات به دست خواهد آورد. این همان چیزی است که در علم اصول موجود به عنوان «دغدغه استناد» موج می زند. لذا به اندازه ای که بنای بر تعبد داریم، فهممان حقانیت و حجیت خواهد داشت و نورانی خواهد شد. وگرنه اگر دنبال تحریف باشید و یا به نحو اتمّ، حمیّت بر جلوگیری از خطای در استناد به شارع نداشته باشیم، خداوند با همین کلام ما را اضلال می کند! «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَه فَما فوقها فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ماذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدی بِهِ کَثیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ»(بقره/26)
ثانیاً این تعبد باید به قانون تبدیل شود که وقتی شما به مرحله قانون مندی می رسید باید عوامل معرفت و نحوه منظومه سازی این عوامل معرفت و امثال این ها بحث شود.
ثالثاً زمانی که این تعبد به یک سری قواعد تبدیل شد، لازم است به تفاهم اجتماعی برسد. مقصود از تفاهم اجتماعی هم این است که قواعدی که مجتهد در علم اصول به آن می رسد باید با سایر متخصصین این دانش، به بحث و گفتگو بگذارد و در معرض نقد و بررسی آن ها قرار دهد. حاصل این کار، استفراغ وسع اجتماعی برای تسلیم شدن به وحی است.
«استفراغ وسع در تسلیم بودن به شارع»، پایگاه اصلی حجیت قواعد فهم خطابات است که این استفراغ وسع باید از بستر تعبد، تقنین، تفاهم عبور کند.
سوال: چالش های فرا روی اسلامی سازی علوم را چه می دانید؟
جواب:
اگر شما برای علم، بسترهای اجتماعی و تاریخی قائل شوید، یکی از چالش ها برای رسیدن به علوم انسانی، این است که بستر تاریخی و اجتماعی خوب تبیین نشده است. وقوع انقلاب اسلامی به معنای تحقق شرایط تاریخی و اجتماعی علم دینی است. اگر این انقلاب که ناظر به جریان دین در حیات اجتماعی بشر است، اتفاق نمی افتاد، الان بحث از اینکه عقلانیت علمی باید تسلیم وحی بشود یا نشود مطرح نبود. چون الان از منظر حاکمیتی می خواهیم بر اساس دین، برنامه ریزی اجتماعی کنیم، این بحث پیش می آید که نسبت معارف نقلی با معارف تجربی و عقلی چه می شود؟ این انقلاب اسلامی است که انتظارات اجتماعی را در جهت توسعه حضور دین در عرصه جامعه تغییر داده و موجب ارتقاء انتظارات اجتماعی از دین گردیده است.
ما باید در گام بعدی بتوانیم این توسعه انتظار دینی زیستن در عرصه اجتماعی را که مستند به وقوع انقلاب اسلامی است، به توسعه انتظار از نقش آفرینی بیشتر معارف نقلی در منظومه معارف بشر تبدیل کنیم؛ زیرا ساماندهی حیات اجتماعی از بستر دانش ها و عقلانیت اجتماعی عبور می کند و مادامی که علوم و عقلانیت اجتماعی دینی تر نشود، نمی توان انتظار دینی تر شدن عینیت زندگی اجتماعی را داشت.
پس باید، انتظاراتی در حوزه دانش ایجاد شود که این انتظارات، یعنی افزایش توقع تولید نظام معرفتی بر محور معارف وحیانی و البته متناسبِ با اهداف انقلاب اسلامی. برای تحقق این گام، هم نیازمند ارتقاء انتظارات نخبگان علمی هستیم و هم لازم است به تعمیم این انتظارات به کف جامعه اقدام کنیم.
یک گام مهم دیگر، لزوم تعیین نظامات موضوعات علمی متناسب با تولید نظام معرفتی مطلوب است. در این مرحله باید نظام سؤالات عمیق و مؤثر در اسلامی سازی علوم را در یک فرآیند تفاهم نخبگانی پیدا کنیم. مشخص شدن نظام سؤالات عمیق و مشترک می تواند امکان رقابت و مقایسه علمی بین دیدگاه های مختلف این عرصه را فراهم کند. به عنوان مثال پیشنهاد ما شروع از «فلسفه دلالت» و صحبت از «عوامل درونی و بیرونی دخیل در پیدایش معرفت» و همچنین نسبت این عوامل با «هدایت الهی» و «اختیار انسانی» است؛ زیرا به نظر می رسد در سایه پاسخ به چنین سؤالاتی است که تکلیف مابه الاختلافات دیدگاه های موجود علم دینی مشخص می شود و می توان به سؤالات پیش رو پاسخ داد؛ سؤالاتی مانند اینکه آیا منظومه معرفتی، ترکیبی انضمامی و الصاقی از دستاوردهای منابع مختلف معرفتی است و یا اینکه دستاوردهای منابع مختلف، در هم تنیده و دارای تأثیر و تأثر متقابل هستند؟ آیا دستاوردهای مختلف منابع معرفتی، دارای هماهنگی قهری اند و یا اینکه قهراً هماهنگ نیستند و باید با تدبیر منطقی و ملاحظات روشی به هماهنگ سازی آن ها مبادرت ورزید؟ و سوالاتی از این دست.
بنابراین ما به طور کلی برای به سامان رساندن آرمان اسلامی سازی علوم نیازمند «نقشه راه» هستیم؛ نقشه راهی که هم بیانگر چگونگی فرهنگ سازی در عرصه اسلامی سازی علوم باشد و هم بتواند در عرصه تخصصی، با تعیین نظام موضوعات و نظام افعال مناسب با آن، زمینه تضارب آرا و بستر تنقیح و مقایسه دیدگاه های مختلف علم دینی را فراهم آورد

ادامه دارد...

-------------------------
مطالب تکمیلی:
طراحی منظومه؛ راه هماهنگ سازی علوم/بخش اول
طراحی منظومه؛ راه هماهنگ سازی علوم/بخش دوم

 

Share