آسیب شناسی جریان های مختلف تولید کننده علم دینی/بخش دوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری
اگر کسی برخی علوم را اعتباری بداند و بین علوم اعتباری و حقیقی هم رابطه منطقی برقرار نکند می تواند در معرفت شناسی در حوزه علوم حقیقی قائل به علم دینی و غیر دینی نباشد...

اشکالات لایه سوم؛ منطق تولید علم دینی
 اما مشکل کسانی که وارد حوزه علوم شدند - چه کسانی که بدون قاعده به استنباط پرداختند مثلاً در حوزه مدیریت گزاره هایی را به عنوان گزاره های مدیریت دینی کنار هم چیدند و چه کسانی که در حوزه علم به مفهوم اصطلاحی اش وارد شدند- این است که رفتارشان منطقی نیست. البته نمی خواهم بگویم این اقدامات برای دوره گذار مفید نیست یا این که مثل کتاب «اقتصاد به زبان ساده» منافقین است که یکی از کتاب های مارکس را خلاصه کرده بودند و چند روایت هم ضمیمه اش کرده بودند و می گفتند اقتصاد اسلامی این است.
هر چند واقعا کارهای خوبی در این زمینه انجام شده است ولی واقعیت این است که ابتدا باید مشخص شود که ما چگونه و با چه منطقی باید معارف دینی را فراوری بکنیم؟ اصولا در حوزه علوم، دین چه چیزی باید به ما بدهد و چگونه می توان داده های وحی، عقل و حس را با هم ترکیب کرد تا فراورده ای به دست آورد که عبارت باشد از علم دینی؟ این منطق اکنون در دست ما نیست. مشکل ما این است که در قدم اول نحوه تعامل بین تجربه، عقل و وحی - معرفت های وحیانی - وجود ندارد و در قدم دوم - بر فرض این که ابزاری داشته باشیم که بتواند نحوه تعامل این سه حوزه معرفتی را با همدیگر و داد و ستدشان را تعریف کند - ابزاری را هم که به حد کافی به ما کمک کند تا بتوانیم معارف دینی لازم برای حوزه علوم را استنباط کنیم نیز موجود نیست. به تعبیر دیگر علم اصول فقه کنونی ما کفاف این کار را نمی دهد. علم اصول فقه شاید دقیق ترین علم استنباطی در حوزه معرفت های دینی ما باشد، در حجیت آن هم تردیدی وجود ندارد؛ ولی میدان عملکردش پاسخ گویی به نیاز حوزه علوم نیست؛ یعنی استنباط آموزه هایی که علم برای دینی شدن نیازمند آن است با اتکا به این ابزار حاصل نخواهد شد و آن نیاز پاسخ پیدا نمی کند. با اصول فقه استنباط ها انجام نمی شود چون ابزاری است که کفاف این حوزه را نمی دهد، هرچند بخشی از این حوزه را هم تامین می کند.
بنابراین اشکال اساسی چه برای آن کسانی که در حوزه تولید گزاره های دینی در زمینه علوم انسانی تلاش کرده اند چه برای کسانی که به جای تلاش در این حوزه به دنبال تولید معادلات بودند این است که رابطه منطقی این گزاره ها، قضایا و نظریه ها با مبانی و راه بردها روشن نشده است. در واقع ما با یک خلأی مواجه هستیم که بتواند این سه حلقه را به صورت یک پیوستار در بیاورد. بنابراین یکی از نیازهای ما در حوزه تولید علوم دینی یک نرم افزار شامل است که بتواند این سه حوزه را هماهنگ و به صورت یک پیوستار ببیند و نقشه جامع دستیابی به علم دینی را تولید کند که این هم در دستور کار بعضی موسسات قرار دارد و مشغول انجام آن هستند و البته قسمت زیادی هم در این زمینه پیشرفت داشتیم.
من ماموریت دوستان عزیز فعال در این عرصه را آسیب شناسی این سه حوزه و دنبال کردن طرح ها و راه بردهایی که به حل این آسیبها کمک کند می دانم. یعنی نباید دوباره ما از اول شروع به نظریه پردازی کنیم تا یک نظریه را بگیریم، نظریات فراوانی وجود دارد و ما باید کل حرکت را آسیب شناسی کنیم و سعی کنیم مجموعه هایی را که فعال هستند در جایگاه خودشان قرار دهیم و با یک فعالیت ترکیبی این آسیب ها را کم بکنیم تا آرام آرام از صدر تا ساقه علم دینی امکان تولید بیابد. الحمدلله تلاش های خیلی خوبی هم انجام گرفته که منکر آن تلاش ها نیستم ولی هنوز این آسیب ها به نسبت وجود دارد.
بحث دوم: التزام به توحید، مبنای تولید علم دینی
در حوزه مبنا باید دقت شود اگر شما معتقد هستید که ما علم دینی داریم - که در حقیقت علم انسانی اسلامی داریم- شما در رتبه قبل یعنی در مرحله معرفت شناسی باید قائل شوید که معرفت شناسی اسلامی و غیر اسلامی دارید و الا اگر در حوزه معرفت شناسی شما برای معرفت شناشی، دینی و غیر دینی قائل نشوید معنا ندارد که در حوزه علم، که یکی از شاخه های معرفت است قائل به علم دینی و غیر دینی شوید.
مرحوم علامه طباطبایی در مقاله ششم ( کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم) در واقع پاسخ نسبیت گراهای غرب را می دهند و می گویند در غرب در باره نسبیت معرفت، بین علوم اعتباری و حقیقی خلط شده است. علوم اعتباری می تواند نسبی باشد ولی علوم حقیقی نسبی نیست. شاید علوم اعتباریی که ایشان در مقاله ششم می گویند معادل همان فرهنگی است که در فلسفه فرهنگ غرب مورد بحث قرار می گیرد که سابقه هم دارد. شاید در حوزه فلسفه اسلامی این بحث برای اولین بار به صورت دقیق در مقاله ششم روش رئالیسم طرح شده است.
اگر کسی برخی علوم را اعتباری بداند و بین علوم اعتباری و حقیقی هم رابطه منطقی برقرار نکند می تواند در معرفت شناسی در حوزه علوم حقیقی قائل به علم دینی و غیر دینی نباشد؛ اما در حوزه علوم اعتباری قائل به علم دینی و غیر دینی باشد. بعضی افراد علوم انسانی را در حوزه علوم عملی می دانند یعنی علوم دینی را دقیقا از فروع حکمت عملی می دانند. در حوزه حکمت عملی هم اگر شما به اعتباری بودن علوم عملی قائل شدید، می توانید قائل به نسبیت شوید و بگویید چون اعتباری است علم، دینی و غیر دینی پیدا می کند. ولی چون حوزه علوم حقیقی حوزه اکتشاف است علم، دینی و غیر دینی ندارد. بنابراین به یک معنا علوم انسانی در علم اعتباری داخل می شوند. در واقع همه علوم انسانی اعتباری و قراردادی نیستند بلکه بخشی از علوم انسانی مثل حقوق علوم قراردادی است.
اگر شما واقعا در حوزه معرفت، قائل به معرفت دینی و غیر دینی نیستید یعنی می گویید معرفت اسلامی و غیر اسلامی ندارد، معرفت معرفت و کشف است. به تعبیر دیگر دین هم نباید در این حوزه نظری بدهد و خود فیلسوفان هستند که باید نظر بدهند معرفت چیست، معرفت صواب و ناصواب چیست؛ اگر این محدوده را خارج از رسالت دین و در حوزه فلسفه منحصر می دانید و می گویید باید فیلسوفان با روش فلسفی بحث کنند و نظر بدهند و قائل هم می شوید به این معنا معرفت، دینی و غیر دینی ندارد، معرفت صدق و کذب دارد؛ یا معرفتمان صحیح است یا صحیح نیست؛ طبیعتا قائل شدن به علم دینی بی معنا است. مگر به آن معنایی که بعضی بزرگان فرمودند که علم تماما دینی است. این هم باز به این معناست که علم، دینی و غیر دینی ندارد؛ هیچ فرقی ندارد که بگویید چون علم اکتشاف است، کشف دینی و غیر دینی ندارد و همگانی است یا بگوییم چون اکتشاف است مطلقا دینی است. این دو در واقع یک حرف است که بر اساس آن تقسیم علم به دینی و غیر دینی بساطش برچیده می شود، علم یا هست یا نیست؛ یا علم است یا جهل است. اگر شما در معرفت شناسی علم و جهل را به تطابق با واقع تعریف کردید و فقط معیار را تطابق گرفتید طبعیتا باید علم دینی را مطلقا انکار را کنید.
معرفت و مولفه های آن
اما اگر معتقد شدید معرفت پدیده ای است که در عین معطوف بودن به واقع است به اختیار انسان هم معطوف است، و دستیابی به معرفت دارای یک فرایند اختیاری است که در این فرآیند اختیاری، هم اختیار فرد، هم اختیار جمع و هم اختیار تاریخ وجود دارد و حتی عوامل تکوینی/ تشریعی(؟) حضور دارد. یعنی شما وقتی شروع می کنید به تحقیق و تفحص و تولید یک نظریه، به صورت جزیره ای فعالیت نمی کنید بلکه درون یک فرهنگ اجتماعی کار می کنید و قبل از آن مطعوف به اختیارات خودتان در حال فعالیت هستید. شما اختیاراتی کردید که این اختیارات یک نسبیتی برای شما درست کرده است و نسبیت اختیار شما در نحوه فهم شما موثر است. شما در درون یک جامعه و در درون یک تاریخ اجتماعی زندگی می کنید.
کسی که جزو جامعه انبیا است و تعاریف انبیا را به رسمیت شمرده و به آنها ایمان دارد وقتی وارد تحقیق می شود حتما به گونه خاصی می اندیشد و کسی که عضو جامعه انبیا نیست حتما به گونه دیگری می اندیشد چون در یک فضای دیگری زندگی می کند و به تعبیر دقیق تر شما لا اقل دو جهان موازی دارید: جهان نور و ظلمت، جهان شیطان و اولیا طاغوت و جهان عقل. مقصود از عقل منزلتی از منازل وجودی نبی اکرم در ساحت تنزلشان در عوالم خلقت است همان که در حدیث عقل و جهل هم آمده نه عقل جزئی ما. دو تا عالم دارید عالم عقل و عالم جهل. همین که انسان شروع به فهم می کند - مثل بقیه افعالش- یا در عالم جهل است یا در عالم عقل، یا در عالم نور است یا در عالم ظلمت. در عالم نور و در عالم ظلمت یک طیف وجود دارد از اخلاص محض داریم تا درجه دهم ایمان. آن جا هم از شرک داریم تا کفر محض. ولی در هر حال دو تا جهان وجود دارد، معرفت یا نورانی است یا ظلمانی است. علم مومن نور است و علم کافر ظلمت است. لذا در حدیث عقل و جهل علم از جنود و قوای عقل است و جهل از قوای جهل. این علم و جهل که در مقابل آن است هر دو امر وجودی هستند، یکی ظلمانی است و یکی نورانی. یکی از قوای ابلیس است و یکی از قوای وجود مقدس نبی اکرم. وقتی شروع به دانش افزایی می کنیم در یکی از این دو تا عالم قرار می گیریم یعنی تاملات نظری، تحقیق و نظریه پردازی ما - حتی مطالعات آزمایشگاهی ما- از این دو ساحت بیرون نیست.
بنابراین اگر کسی در معرفت شناسی قائل به دینی و غیر دینی نشد بعد در حوزه علوم انسانی صحبت کردن از علم دینی و علم غیر دینی بی معناست. مگر حوزه علوم دینی را از حوزه علوم حقیقی ممتاز کند و به نوعی باب اعتبار و نسبیت را در آنجا بگشایید. البته بحث های دقیقی در این باره انجام شده و پرداختن به آنها ضرورت ندارد.
به علاوه اگر مبنای شما در معرفت و معرفت شناسی این است که معیار صحت را یک مولفه ای و نسبت با واقعیت و به معنای اکتشاف خام بدانید بی تردید دنبال علم دینی بودن معنا ندارد. چون با علم یا واقع کشف شده است یا کشف نشده است. رابطه بین انگیزه و انگیخته هم قطع می شود. ممکن است انگیزه اکتشافی انگیزه غلطی مثل قتل انسان ها بوده است و به همین علت یک واقعیتی کشف شده اما چون این کشف واقعیت است علم است. شخصی دنبال تولید یک سلاح کشتار جمعی بوده و سلاح میکروبی را تولید کرده است ولی به یک واقعیت رسیده که علم است. اگر این چنین باشد انگیزه و انگیخته از همدیگر تفکیک می شوند. انگیزه ربطی به انگیخته ندارد، ممکن است با انگیزه خوب به نیتجه بد برسید یا ممکن است با انگیزه بد به نتیجه خوب برسید. این ها هم از لوازم بعدی اش است.
پس اگر شما در حوزه معرفت قائل به اکتشاف خام شوید رابطه انگیزه و انگیخته را هم قطع می کنید و باید معرفت را تک مولفه ای تعریف کنید و پس از آن دنبال علم دینی و غیر دینی بودن بی معناست؛ مگر این که بگویید همه علوم دینی هستند، چون یا مطابق با واقع هستند و علم هستند؛ یا مطابق با واقع نیستند و علم نیستند، اگر چیزی علم باشد دینی هم خواهد بود. پس دینی بودن خیلی دلیل روشنی نخواهد داشت چون فقط اکتساب واقع است. ولی اگر شما علم را با مولفه های مختلفی تعریف کردید و معتقد شدید علم باید هماهنگی نظری و انسجام داشته باشد سپس انسجام را درون خانواده بزرگ علم تعریف کردید و قائل شدید دانش ها باید به دانش های هماهنگ تبدیل شوند، از منطق ها گرفته تا علوم کاربردی، و بنا بر انسجام و هماهنگی قائل شدید که علم باید کارآمدیِ در جهت داشته باشد نه کارآمدی مطلق، مثلا اگر علمی در جهت پیشبرد مقاصد دینی کارآمدی نداشت این علم حق و صدق نیست.
شرط سوم برای این که یک معرفت، معرفت به صوابی باشد این است که باید تابع دستگاه انبیا باشید. یعنی باید دستگاه علم را زیر مجموعه دستگاه انبیا قرار دهیم چون آن چه در عالم وجود دارد یا در دستگاه شیاطین است یا در دستگاه انبیا. بنا بر این فیلسوفان را هم باید زیر دست انبیا تعریف کنیم نه بالا دست انبیا. در فلسفه فیلسوفان خودشان را بالا دست انبیا تعریف می کنند و با نگاه ماهواره ای به جهان جای انبیا را تعریف می کنند. در حالی که دین آن حقیقت مهیمن بر همه عالم است. این فاجعه است چطور شما می خواهید جایگاه دین را خود تعریف کنید. بنا بر شرط سوم معرفتی صحیح است که زیر چتر انبیا باشد. البته معنی زیر چتر انبیا بودن مفهوم بسیطی نیست، بلکه یک مفهوم پیچیده است که عبارت است از تولید دانش در فرایندی تحت ولایت انبیا؛ نه این که انبیا ع صرفا خروجی علم را کنترل کنند همانند آن چه که شورای نگهبان خروجی قانون گذاری را کنترل و تایید می کند. این فیلتر در همه مراحل باید باشد.
اگر شما مجموعه این مولفه های انسجام عقلانی، تبعیت از وحی و انبیا و کارآمدی عملی را مد نظر قرار دادید آن وقت علم به دینی و غیر دینی تعریف می شود. ممکن است معرفتی انسجام داشته باشد، کارآمدی عملی هم داشته باشد ولی مولفه تبعیت از دین را نداشته باشد حاصل جهل است و ظلمات. کارآمدی هم دارد، تمدن هم با آن درست می شود، بیماریها را هم درمان می کند، بنا نیست نظریات شیطانی در دنیا کارآمدی نداشته باشند. (سنت الهی مبنی بر) امداد دستگاه شیطان به همین است که بیماری را هم درمان می کند، در کشاورزی و کیهان شناسی هم توفیقاتی بدست می آورد. لذا علم خارج از دستگاه انبیا به نظریات منسجم و کارامد می رسد ولی فقط یک اشکال دارد، یعنی عدم وجود مولفه تبعیت از وحی و دین لذا آن عل می شود علم شیطانی. هر چه از تبعیت دین بیرون آمد به باور ما وارد عالم ظلمات می شود چون عالم سومی در کار نیست: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیاهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات».
البته ممکن است کسی بگوید این بحث ها کلامی و درون دینی است. یعنی از آن نیرنگ هایی که به ما می زنند می خواهند به دین هم نگاه برون دینی بکنند، مثل این که بگویید من به منظومه شمسی نگاه بیرونی می کنم در حالی که در منظومه شمسی هستید و اگر جاذبه زمین کم یا زیاد شود عقلت از دست می رود. یک ذره سرعت حرکت زمین زیاد شود همه معادلات ما به هم می ریزد. گمان می کنید دارید از بیرون به منظومه شمسی نگاه می کنید؛ نگاه برون دینی هم همین طوری است. آدمی که می خواهد نگاه برون دینی کند وقتی از دین بیرون رفت، شیطان می گوید: مرحبا، حالا ما هستیم بیا تا من کمکت می کنم و با هم نگاه می کنیم. او تصور می کند تنهایی دارد نگاه می کند. اشتباه فیلسوفان غرب همین بود. به همین علت است که به اینجاها رسیدند. این فتنه ها زیر سر همین انانیت نفس ها است که گمان کردند بیرون از دستگاه انبیا می ایستند و دستگاه انبیا را تراز می کنند. آنها می خواهند با کشمش خودشان ترازوی عالم را که امیرالمومنین است ترازو کنند: «علی مع الحق والحق مع علی، یدور حیثما دار»(2) عبارت «یدور معه حیثما دار» خیلی سنگین است. حالا می خواهد این میزان را روی ترازوی عقل خودش بگذارد همین می شود که می بینید.
علم دینی و بحث کشف واقعیت
شما می گویید من می خواهم واقع را کشف کنم. می گویم چرا می خواهی واقع را کشف کنی؟ التزام به واقع برای چه؟ اصلا من واقع را کشف نکردم من یک سلسله بافته هایی دارم که مطابق با واقع نیست. چرا حرفهای شما که مطابق با واقع هست محترم است ولی حرف من که مطابق با واقعی نیست محترم نیست؟ من می گویم حرف مطابق با واقع ناصواب است حرف مخالف با واقع محترم است. چه احترامی واقعیت دارد که شما در دانش باید ملتزم به آن باشید به طوری که می گویید اگر دانش مطابق با واقع شد محترم است؟ من می گویم بر عکس اگر دانش مخالف با واقع شد محترم است. چرا معیار ارزش را مطابقت با واقع می دانید؟ مگر واقع چیست یا کیست؟ مگر واقع را می پرستید؟ خدای شماست؟ می بینید مشرک شدید! خب آن وقت چه کسی گفته تطابق با مخلوق خدا محترم است؟ اگر معرفت به پرستش برگردد و فرایند معرفت پرستش باشد، حاصلش هم به پرستش کمک کند محترم است و در غیر این صورت محترم نیست. موحد حرفی غیر از این ندارد: لااله الا الله؛ یعنی من غیر خدا نمی پرستم. مگر من واقع پرست هستم که مرا می خواهید ملتزم به واقع کنید، من می خواهم در بستر پرستش خدای متعال زندگی کنم، هرچند مخالف با واقع باشد. این کار چه اشکالی دارد؟ اگر واقع را به خدا بر گردانید و بگویید واقع یعنی حضرت حق، می گویم پس در واقع «معرفت الله» محترم است. این معرفت الله هم که هیچ وقت نمی تواند مطابق با واقع باشد. به آخرش هم برسید خدا را تنزیه می کنید و می گویید «سبحان الله». یک کمونیسم هم واقع را قبول دارد. آن چیزی که محترم است خداست. اصلا توحید یعنی همین.
از کلاه های بزرگی که سقیفه بر سر ما گذاشت این بود که باب ولایت معصوم را بست، با این کار باب توحید بسته و درهای دیگر باز شد. آیا واقعی که خدا نباشد محترم است؟ من می گویم خدای ما فرا واقع (فلسفی) است. سوال را از یک جهت دیگر به این صورت مطرح می کنم که اگر شما همین عقل حرکت کردید و دریافتید که واقع هست آن واقع هم عالم امکان است و اصلا خدایی وجود ندارد- ملحدین هم همین را می گویند و ملتزم به واقع هستند ولی ملتزم به خدا نیستند- این واقع محترم است؟ آیا فلسفه های الحادی محترم است؟ اگر به آنها بگوییم در کشف حقیقت اشتباه کردید آنها هم به ما می گویند شما در کشف حقیقت اشتباه کردید. معرفت اگر ملتزم به واقع شد ممکن است واقع را فقط جهان ماده ببیند. یک چیز بیشتر محترم نیست آن حضرت حق است، خود حضرت حق، نه حقی که به واقعیت درجه دو تعریف شود، واقعیت یعنی او «الا کل شیء ما خلا الله باطل»(3) حق خود اوست نه این که چون اولاً واقعیت حق است، ثانیاً خدای متعال هم واقعیت است، پس خدا حق است و لذا اگر واقعیت ماده هم باشد حق باشد.
فرض کنید اگر کسی به این مطلب رسید که واقع جهان کر و کور و مادی است، این مطلب محترم است؟ باید پرستیدش؟ باید به آن احترام گذاشت؟ اگر می توان نقد زد حتما باید نقد بزنیم. آنی که محترم است «اله» است. «لا اله...» یعنی چه؟ اله یعنی کسی که صاحب همه اسماء حسنی است و ما مضطر به اسماء حسنای او هستیم، او مبدا خیر است و توحید یعنی همین. من مگر واقع پرست هستم می گوید واقع این طوری است خب باشد به من چه واقع این طوری است؟
چه دلیلی دارد من نگویم سراسر علم که اکتساب واقع است چرت و چرند است؟ چه دلیلی بر نقض سخنم دارید؟ آن چه اکتساب واقع نامیده می شود هیچ ارزشی ندارد. لذا می گوییم مکشوفات علوم مدرن که غالباً وجهه شیطانی دارد هیچ احترامی ندارد. هیچ وقت هم کمال نیست. بر چه اساسی علم کمال است؟ اصلا «حق» خود حضرت حق است. حقیقتی غیر او نیست. او محترم است. راه های رسیدن به این مطلب متعدد است. یکی از ابزارش هم مجادلات برهانی است. برهان جزو مجادلات است. وقتی انسان می خواهد با نفس خودش و شیاطین مجادله کند باید حرف را برهانی کند. برهان ابزار مجادله است ولی ابزار ایمان ساز نیست. حق خود حضرت حق است، او اله است: لااله الا الله. این طور نیست که حق - اعم از ماده و غیر ماده - محترم باشد منتهی حالا ما رسیدیم به این که ماده اصل نیست بلکه خدا اصل است. اگر ماده اصل بود، محترم بود چون واقعیت است. نه خیر ما واقعیت پرست نیستیم.
جمع بندی
دو نکته در حوزه معرفت شناسی بیان شد. یک نکته این بود که ما باید در معرفت شناسی به معرفت دینی و غیر دینی برسیم تا بتوانیم به وجود علم دینی و غیر دینی و تمایز آنها از یکدیگر قائل شویم. مگر این که علم را از سنخ معرفت ندانیم کما این که بعضی ها علم را در حوزه عقل عمل قرار دادند، عقل عمل را هم اعتباری می دانند که در این صورت خارج از حوزه معرفت خواهد بود. البته همه این ادعاها محل بحث است چون اختیار انسان همه جا هست و علم هم فعل انسان است. علوم نظری هم مانند علوم عملی هستند- با یک تفاوت هایی- اگر کسی این را قائل نشود قول به علم دینی بی معناست.
در نکته دوم بیان شد اگر معیار صحت را یک مولفه ای دانستید و صحت را به «واقع» و فقط نسبت با «واقع» برگرداندید - به مفهوم مشهورش نه این که مفهوم واقعیت را عوض کنید - حتما علم، دینی و غیر دینی نخواهد داشت چون یا این نسبت هست یا نیست؛ ولی اگر معیار صحت را متشکل از چند مولفه بدانیم که عبارتند: از 1- نسبت با واقع، 2- کار آمدی 3- انسجام درونی و عقلی 4- تبعیت از وحی، آن وقت علم قابل تفکیک به دینی و غیر دینی می شود. در یک کلمه اگر پایگاه صحت علم را به توحید و پایگاه بطلانش را به شرک برگرداندید، علم دینی و غیر دینی معنی دار می شوند. علم دینی آن است که پایگاه صحتش به توحید بر می گردد البته این یک نظریه معرفت شناسی است که احتیاج به تبیین دارد در فرصت دیگری ان شاء الله. الحمدلله رب العالمین.
مطالب تکمیلی:
آسیب شناسی جریان های مختلف تولید کننده علم دینی/بخش اول
آسیب شناسی جریان های مختلف تولید کننده علم دینی/بخش سوم
-------------------------------
پی نوشت ها:

(2) بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏38، ص: 28
(3) صدر المتالهین، اسفار، ج1، ص 89

Share