آسیب شناسی جریان های مختلف تولید کننده علم دینی/بخش سوم

آیت الله میرباقری؛
آیت الله میرباقری
اگر کسی می گویید «لااله الا الله» تا آخر همین را بگویید «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»(احقاف/13) چرا به «لااله الا الله» حاشیه می زنیم؟ به این کلمه در اخلاق حاشیه می زنیم، در فلسفه یک حاشیه می زنیم، در دانش به گونه دیگری حاشیه می زنیم.

سوال: طریق رسیدن ما به حضرت حق چیست؟ ورای واقعیت چیست؟ چگونه حضرت حق ورای واقعیت است؟
جواب: مقصود ما از «واقع» همان حضرت حق است. جواب همان بحث هایی است که ملاصدرا برای اصالت وجود مطرح کرد. من طرفدار دستگاه صداریی نیستم ولی فکر می کنم تحولی که صدرا در فلسفه ایجاد کرده این است که دیگران از واقعیت - بدین معنا - شروع می کردند سپس از برهان امکان و وجوب به حضرت واجب می رسیدند. اما ایشان از اول می گوید اصالت با وجود است و مقصودش از وجود هم حضرت حق است. لذا می گوید این عالم مظاهر آن وجود است. ملاصدرا پس از تشکیک وجود تشأّن مظاهر وجود را مطرح می کند.
اگر موحد هستید از اول مفهوم واقعیت را به حضرت حق برگردانید و بگویید یک حضرت حقی است که ما به آن تعلق داریم و معرفتمان هم فقط در یک دستگاه نظری منحصر نیست که معرفت می سازد. اگر می گویید عقل همان است که فرمود: «العقل ما عُبِدَ به الرحمن»(4) پایگاه معرفت و پایگاه بندگی است، بنابراین تعریف و کارکرد عقل عوض می شود، معنای معرفت شناسی تغییر می کند و باید جایگاه ایمان در معرفت تثبیت شود. البته این سخن که ما می گوییم ایمان استدلال پذیر نیست به معنی ایمان گرایی غربی نیست. می توان ایمان را برای مجادله با نفس برای مجادله با شیطان برای مجادله با شیاطین انس به استدلال تبدیل کرد. یعنی گمان نکنید استدلال ایمان ساز است بلکه از ابعاد تقویت کننده ایمان است. در یک کلمه اگر موحد هستید همین جا موحد باشید. اگر در عقل عمل کسی گفت یک چیزهایی ذاتاً قبیح یا حَسَن هستند دروغ گفتن ذاتا بد است راست گفتن ذاتا خوب است امانت داری ذاتا خوب است ظلم ذاتا بد است، و انسان باید رعایت کند. می گویم بسیار خوب، حالا من اگر به این ذاتی ها ملتزم نباشم چه می شود؟ چه کسی گفته التزام به این ذاتاً خوب ها خوب است؟ مگر من ظلم پرست یا عدل پرست و صدق پرستم. من یک خدا دارم می گوید: این کار را نکن! آن کار را بکن! می گویم: چَشم. وقتی می گویی: ملتزم باش، چون ذاتا بد است؛ داری خدا درست می کنی. وقتی می گویی ملتزم باش به لوازم ظلم، به لوازم عدل، به لوازم صدق، به لوازم امانت،... در واقع هزار تا خدا بالا سر من می چینی بعد می گویی به همه این ها ملتزم باش. عقلی که مرا به این همه خدا ملتزم کند محل تامل است.
در حوزه نظر هم اگر شما یک واقعی درست کردید که می تواند حضرت حق باشد و می تواند نباشد و اوسع از حضرت حق و الله - تبارک و تعالی – است و گفتید دانش باید ملتزم به آن واقع باشد؛ می گوییم شما بت پرستی ایجاد کرده اید و مقصدتان هم شرک است. اگر عرفان هم این گونه باشد شرک است. اگر کسی می گویید «لااله الا الله» تا آخر همین را بگویید «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»(احقاف/13) چرا به «لااله الا الله» حاشیه می زنیم؟ به این کلمه در اخلاق حاشیه می زنیم، در فلسفه یک حاشیه می زنیم، در دانش به گونه دیگری حاشیه می زنیم.
سوال: اگر ممکن است دلیل و مثال بیشتر ذکر کنید.
جواب: آیا گمان می کنید توحید را فلاسفه به ما یاد دادند؟ خیر، انبیا به ما یاد دادند. کار انبیا چیست؟ «لیثیروا لهم دفائن العقول و لیستأدوهم میثاق فطرته»(5) یک چیزی در عقل هست انبیا آن را استخراج می کند. در انسان فطرتی هست پیغمبران این فطرت را فعال می کنند. روایات میثاق می فرماید: «ثبتت المعرفه فی قلوبهم، ونسوا الموقف، وسیذكرونه یوما، و لولا ذلك لم یدر أحد مَن خالقه و لا مَن رازقه»(6) اگر آن معرفتِ فطری نباشد احدی خدا را نمی شناخت. دستگاه معرفت شناسی منحصر در دستگاه معرفت شناسی فلاسفه نیست. یک دستگاه درست کردند: «بدان آدمی را قوه ای است درّاکه که در او منقش گردد صور اشیا». ارسطو همه عالم را در کوزه خودش نهاده است که هنوز هم حکومت می کند.
اگر فرصتی دست بدهد خواهم گفت که ارسطو چه بر سر عالم آورده و چه دستگاه و سفره ای در مقابل سفره انبیا در عالم معنا پهن کرده است. تا انتهای عقل عمل و نظر، تا اخلاق و تدبیر منزل هم رفته و هیچ جایی برای انبیا نگذاشته است. ارسطو همه ساحت های دانش را هم طبقه بندی کرده است، از نظام کیهانی مقولات عشر تا دسته بندی که در صناعات خمس برای علوم ارائه نمود. حضرت حق واقعیت دارد و هر چیز که به بندگی خدای متعال کمک کند معرفت است هر چیزی که به بندگی خدای متعال کمک نکند جهل است. کارآمدی دارد؟ بله. ما را از خدا دور می کند؟ بله.
سوال: با چه ابزاری درک می کنیم که حضرت حق چیست؟
جواب: آیا شما می خواهید خدا را کشف کنید؟ یا «بك عرفتك وأنت دللتنی علیك ودعوتنی إلیك ولولا أنت لم أدر ما أنت»(7) و یا فرمود: «یا من دل على ذاته بذاته»(8) عقل صنع خدا است یا صنع شما؟ آیا عقل انسان در عالم چیزی در عرض خدا و در مقابل است که خدا را کشف کند یا صنع خداست؟ اگر عقل مستقل و در عرض خدا بود الی الابد خدا قابل کشف نبود چون عقل مستقل، اله مستقل است. دو اله هیچ وقت همدیگر را نمی شناسند. عالمشان از هم جدا است. اگر عقل شما خدا را می شناسد به خاطر این است که عقلتان مرتبط با حضرت حق است، صنع او و فعل او است؛ خود او با عقل شما کار می کند. گمان نکنید یک عقل مستقل از خدا می تواند خدا را کشف می کند. معرفت صنع الله است هر چند با عقل انجام می شود. خود اوست که در عقل شما حاضر است «بک عرفتک». اگر عقل را جدا از خداوند تعریف کنید از اول یک خدایی در مقابل خدا تعریف کرده اید که هیچ وقت به خدای دوم نمی رسد. دو عالم از هم گسسته نمی توانند همدیگر را کشف کنند. حضرت حق است که با عقل من مرا به خودم می فهماند و با فطرتم خودش را به من می فهماند.
آیا زمانی که انسان در حال فلسفه ورزی است خودش دارد تفلسف می کند؟ خیر! حضرت حق دارد کار می کند. البته اراده من هم دخیل است و نسبتی بین این ها واقع می شود. این نسبت یا از جهان ظلمانی عبور می کند یا از جهان نورانی. ما که عقل مستقل هستیم چه راهی به خدا داریم؟ موجود مستقل که راهی به موجود دوم ندارد. آیا وسیله بودن عقل از خودش است یا از حضرت حق است؟ حضرت حق در این وسیله حضور پیدا می کند و خودش را به شما اثبات می کند یا شما می روید خدا را پیدا می کنید؟پس حضرت حق خودش ابزاری به ما داده است و خود او هم آن ابزار را در جهت کارکرد درست هدایت می کند. البته ممکن است ما نخواهیم زیر بار این سخن برویم. «مَنْ یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ»(کهف/17) فقط خودش هدایت می کند. شما عقل را مستقل از خدا نبینید، عقل مخلوق خداست، هدایتش هم با خدای متعال است خدا هم از طریق عقل، خودش را به ما اثبات می کند نه آن که ما مستقل از خدای متعال از طریق عقل او را بشناسیم. البته یک طرفه و جبر مطلق در کار نیست. اگر شما نخواهید خدای متعال معرفت را به شما نمی دهد. به آن مقداری که اتمام حجت شود معرفت را به شما می دهد، مازادش خواستنی است اگر طلب کردید به شما می دهد هر چند «قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی» تا اینجایش از اختیار شما بیرون است ولی از این به بعد: «لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ»
سوال: حال که مطابقت با واقع ارزشی ندارد، ارزش نور و ظلمت به چیست؟
جواب: ارزش آنها به میزان تبعیت از وحی است. به اندازه تبعیت از خدای متعال برایش ارزش قائل هستم و الا هیچ ارزشی ندارد. این همه قول و نظر در عالم مطرح شده است، چه احترامی دارد؟ به اندازه ای که حرف خدا را زدند محترم هستند.
سوال: برای کسی که اعتقاد ندارد چطور؟
جواب: این سخن در مرحله بعد مطرح می شود. می پرسید: از نظر دستگاه معرفتی خودم مبنای ارزش چیست؟ می گویم: معبود من. کسی که خدا را قبول ندارد (حتماً) معبودی دارد و نزد او ارزش به همان معبود بر می گردد. ارزش همیشه برای معبود است. لذا معبود مشترک درست کردن و این که شما برای رساندن یک نفر به یک حقیقت در برخی مواقع به صنع الهی تمسک کنید ، عیب ندارد. ولی توجه داشته باشید کسی که دنیا را می پرستد الهش دنیا است لذا دنیا برای او معیار صدق است و او معیار صدقی دیگری ندارد و شما نمی توانید برای او ارزشی تعیین کنید. به نظر من کسی که خدا را انکار کرد باید به پوچی برسد چون با یک واقعیت کور، کر و بی شعور که نمی توان در عالم ارزش درست کرد، و یا اخلاق ساخت. ارزش و کرامتی باقی نمی ماند. من معتقد هستم هر کسی رسید به این که خدا نیست آسان ترین راه برایش خودکشی است. برای او عالم پوچ اندر پوچ است زیرا فقط یک چیز به آدم معنا می دهد یعنی خدای متعال. برای کسی که خدا را نمی پرستد ارزش (حقیقی) منتفی است؛ او یا به نسبیت محض می رسد یا به دنبال شهوات می رود و اصل دنیا می شود؛ برای استدلال با او باید از آخورش استفاده کرد. همیشه پایگاه استدلال «اله» است. این یک قاعده است که با هر کسی می خواهید استدلال کنید به اله اش استدلال کنید. لذا کسی که می خواهد با سلمان حرف بزند نباید بگوید: ای سلمان! آیا قبول داری تناقض محال است؟ باید با سلمان از دعای ابوحمزه شروع کنیم. به کسی هم که جز ماده را قبل ندارد می گوییم: آیا تناقض در عالم ماده واقعی است؟ نمی توانی حرکت را در عالم انکار کنی، نمی توانی هماهنگی را انکار کنی. با انسان ماده گرا از یک چنین جاهایی باید شروع کرد. ولی وقتی با یک موحد سخن را شروع می کنی اگر بپرسی: تغایر را قبول داری؟ می گوید: من خدا را قبول دارم. تغایر چیست؟ با او که نباید از تغایر حرف زد. دستگاه ارسطو برای محاجه با کفار محض - هر چند دستگاه خوبی نیست- دستگاه کارآمدی است.
سوال: فرمودید امر واقعی غیر الهی باطل است. و از سویی جمع بین حق و امر غیر واقعی هم محال عقلی است. مثلاً ظلم از خداوند بر نمی آید. آیا کلام شما کلام اشاعره نیست؟
جواب: ظلم چیست؟ شما قانون اساسی بالای سر خدا می گذارید؟ و این حرف هم کلام اشاعره نیست. تا کسی یک حرف جدید زد نگویید حرف اشاعره را می زند. سیاه و سفید نکنید. اصل حرف بوده ولی این پاسخ، پاسخ جدیدی است، من می گویم معتزله قانون اساسی می نویسند و بالا سر خدا می گذارند. چه کسی گفته که یا این طرف بام یا آن طرف بام (باید قرار داشت)؟! یا شما حسن و قبح را انکار کنید یا دستگاه حسن و قبح را بر سر خدا بگذارید و بگویید خدا هم یک قانون اساسی دارد که آن قانون اساسی عمل می کند.
سوال: آیا معصوم هم همین جواب را می دهد؟
جواب: اگر خواستید از سخن معصوم بحث کنید باید به سراغ مجموع روایات بروید و منظومه روایات را در نظر بگیرید، نه این که در میان مطالب یک روایت هم خوانده شود.
سوال: از معصوم سوال شد آیا می شود شتر از سوراخ سوزن عبور کند بدون این که شتر کوچک شود یا سورخ سوزن بزرگ شود؟ فرمود خداوند بر هر کاری قادر است، اما این کار محال است. پرسیدند آیا خداوند می تواند کار غیر عادلانه انجام دهد؟ فرمود: خداوند بر هر کاری قادر است اما این کار محال عقلی است. حق نمی تواند با امر غیر واقع جمع شود و ربطی هم به قدرت خداوند ندارد. این سوال ها اشتباه است.
جواب: هر چند این مطلب قابل انکار نیست ولی ربطی به حرف ما ندارد. فرمایش امام صادق ع محترم است و معنی اش این نیست که شما الهی در عرض اله قرار دهید.
سوال: تفاوت حرف شما با اعتقاد اشاعره در چیست؟
جواب: اشاعره ممکن است حسن و قبح را قراردادی بدانند ولی ما قراردادی نمی دانیم، حسن و قبح واقعی است، اما تعریف واقعیت غیر از تعریف توحید است. مناسبات فعل حضرت حق خوب است و غیر مناسباتش بد است. حسن و قبح را به خود حضرت حق بر گردانیم نه به ورای حضرت حق. واقعی کردن به معنی برگرداندن به غیر خدای متعال و پایگاهی غیر خدای متعال برایش تعریف کردن نیست. چه چیزی غیر خدای متعال هست که پایگاه قرار بگیرد؟ پایگاه اخلاق، پایگاه صدق یا پایگاه علم. غیر خدا پایگاه هیچ چیز نمی تواند باشد. الوهیت پایگاه همه چیز در عالم است.
البته باید تفاوت این سخن با ایمان گراها، نسبیت گراها و اشاعره معین بشود. اگر معین نشود هر سه اشکال بر آن وارد است. سخن ما هیچ کدام از اعتقادات این سه گروه نیست. باید در یک فرصت مناسب تفاوت ها را روشن کنیم.
سوال: گویا در نظر شما نسبیت گرایی دارای جایگاه خاصی است.
جواب: نسبیت گرایی توحیدی. یعنی خدا مطلق است و ما همه ذیل او نسبی هستیم. اما آن نسبیت گرایی را که خدا را هم نسبی کند قابل قبول نیست. خدا مطلق است.
سوال: آیا شما به رئالیسم اعتقاد دارید؟
جواب: آیا مقصودتان رئالیسم خام است؟ یا این که می خواهید بگویید ادراکات ما نسبتی با واقع دارد به معنی نسبت با واقع؟ ادراکات ما با واقع نسبت دارد. ادراکات ما یا از دستگاه ظلمت عبور می کند یا از دستگاه نور. اگر ادراکات ما ازدستگاه نور عبور کند با واقع یک طور نسبت برقرار می کند و عالم را نورانی می بیند، و اگر از دستگاه ظلمت عبور کند عالم را ظلمانی می بیند. به تعبیر دیگر یا انسان جهان مستکبرانه را می بیند یا متواضعانه، یا جهان را مومنانه می بینیم یا کافرانه. البته نمی خواهم سیاه و سفید کنم، درک از عالم از ایمان تا کفر به صورت یک طیف است. ما با این عقیده که دیدن مومنانه یا کافرانه ندارد، مخالف هستیم.
سوال: پس نسبیت هم طیف دارد و به همین صورت اراده ها را هم طیف بندی می کنید.
جواب: حتماً همین طور است. اراده شامل حق مطلق و باطل مطلق و طیفی بین این دو است. به یک نسبتی هم اراده فرد در آن نسبیت حضور دارد.
سوال: من که یک الهی دارم یک چیز کشف می کنم و کسی که اله دیگری دارد چیز دیگری کشف می کند؟
جواب: در واقع اله دو تا است یا اله عالم یکی است؟ او است که خط نگه دار معرفت است یعنی اگر خدای متعال نبود هرج و مرج در معرفت پیش می آمد.
سوال: شما این هرج و مرج معرفتی را چگونه در منطق خود کنترل می کنید؟

جواب: از طریق التزام به توحید. شما هرج و مرج معرفتی را از طریق التزام به علیت کنترل می کنید. شما جبر علیت را حاکم می کنید و فقط می گویید جریان علیت در ذهن منطق می سازد ولی من ربوبیت خدای متعال را حاکم می کنم. آیا
اگر کسی که لااله الا الله را حاکم بکند غلط است و جبر علیتی را حاکم کند درست است؟! ته خط منطق- منطقی که همه چیز را به صورت صفر و یک تحلیل می کند- کجاست؟ غیر از این است که علیت را ریشه و اصل قرار می دهد؟ دلیل و استدلال حاصل فرآیند علیت در ذهن است. دلالت را به علیت ختم می شود. در آن جا خط نگه دار معرفت علیت است. خب چطور اگر علیت خط نگه دار معرفت شود درست است - آن هم جبر علت و معلولی – ولی اگر توحید خط نگه دار معرفت شود دچار نسبیت می شویم و عالم زیر و رو می شود؟!
سوال: آیا فرهنگستان همه غرب را رد می کند؟
جواب: فرهنگستان منظومه غرب را رد می کند نه اجزائش را. اجزاء غرب برای دوره گذار (لازم است). گاهی در مقام تشبیه مطلب را به این صورت مطرح می کردم - نمی خواهم بگویم غرب این گونه است- که آیا کود انسانی عنصر مثبت دارد یا ندارد؟ حتما عنصر مغذی دارد منتهی باید پای بوته هندوانه ریخته شود. ولی اگر همین طوری به آن اسانس بزنید و بیاورید سر سفره انسان را مسموم می کند. اگر بخواهید کود انسانی را بیاورید در الگوی تغذیه، نحوه بهره برداریش ابزار می خواهد. غربی ها خدا را انکار کردند و با صدای بلند هم گفتند خدا نیست - العیاذ بالله- می گویند خدا مرده است بعد یک تمدن درست کردند، حالا ما بیاییم از این تمدن استفاده کنیم؟! این که از آن قاذورات بدتر است. این که بوی گندش بدتر از بوی آن قاذورات است و نجاستش بدتر از نجاست قاذورات است. شیطان از اول تا آخر تمدن غرب را فاسد و نجس کرده است. نجاست و رجاست شیطان در آن هست یعنی در تمدنی که با صدای بلند می گوید خدا نیست، خدا افیون ملت هاست. البته انسان های موحد در این تمدن زندگی می کنند، انسان های موحدش هم محترم هستند، ان شاء الله بهشت می روند و ممکن است درجات ایمانی کامل هم داشته باشند. بحث بر سر افراد نیست بحث بر سر جریان است. جریان غرب جریانی است که دنبال بی خدایی بوده است. الان کفگیرش ته دیگ خورده لذا برگشته است ولی می خواهد خدا را تحریف کند بنا بر این سینمای ماورا می سازد.
سوال: درباره استفاده از ابزار غرب چه می گویید؟
جواب: وقتی مجبور شویم از میته و مردار هم استفاده می کنیم. مردار است ولی مرداری هست که ما مضطر به استفاده از آن هستیم. باید برنامه عبور از آن را داشته باشیم. وقتی وارد یک جامعه ای شدیم که فقط در آن گوشت خوک هست و چیز دیگری هم برای تغذیه وجود ندارد چه کنیم؟ تمدن غرب سایه سنگین خودش را انداخته و ما را مبتلا کرده است. نمی خواهم بگویم هیچ عنصری خوبی در غرب نیست بلکه بحث من راجع به منظومه غرب است. قضاوت عنصری از اساس غلط است. منظومه غرب منظومه صالحی نیست. خوب و بد کردن عناصر آن و جدا کردن عناصر مثبتش با دست ممکن نیست. باید عناصرش را به یک دستگاه عظیم پالایش ببرید و یک مدلی برای پالایشش داشته باشیم، در این صورت – فقط برای دوره گذار - استفاده از برخی عناصرش اشکال ندارد.
مطالب تکمیلی:
آسیب شناسی جریان های مختلف تولید کننده علم دینی/بخش اول
آسیب شناسی جریان های مختلف تولید کننده علم دینی/بخش دوم
-----------------------------------
پی نوشت ها:

(4) اصول کافی، ج1، ص11 (کتاب العقل و الجهل، حدیث 3)
(5) نهج البلاغه، خطبه اول
(6) تفسیر القمی، ج‏1، ص: 248
(7) إقبال الأعمال (ط - القدیمه)، ج‏1، ص: 67 – دعای شریف ابوحمزه ثمالی
(8) بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏84، ص: 339

Share