برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم / شاعر : شهریار
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
گر من از عشق غزالی غزلی ساخته ام
شیوه تازه ای از مبتذلی ساخته ام
از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل
به خاک من گذری کن چو گل گریبان چاک
به تودیع توجان میخواهد از تن شد جدا حافظ
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
اگر که شبرو عشقی چراغ ماهت بس
ستاره چشم و چراغ شب سیاهت بس
شبها به کنج خلوتم آواز می دهند
کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند