لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند / شاعر : شهریار
لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند
دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند
لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند
دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند
مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند
دلم تحمل بار فراق او نتواند
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
صبا به شوق در ایوان شهریار آمد
که خیز و سر به در از دخمه کن بهار آمد
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد
کاش پیوسته گل و سبزه و صحرا باشد
گلرخان را سر گلگشت و تماشا باشد
رقیبت گر هنر هم دزدد از من من نخواهد شد