3. آثار شوم نفاق

3. آثار شوم نفاق

2.(اِتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّهً فَصَدُّوا عَنْ سَپِیلِ اللّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کانُوا یَعْمَلُونَ). «منافقان سوکندهای دروغ خویش را (برای اعمال ناروای خود) سپر قرار داده اند (وسرپوشی روی کفر و جنایات خود نهاده اند) و بدین وسیله مردم را از راه خدا بازداشته اند، حقا که اعمال بدی انجام می دهند». 3. (ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ). «زیرا آنان قبلاً (به خدا و آیین او) ایمان آورده، آن گاه کافر شدند(و به کیفر این اعمال بد) بر دل های آنها مهر زده شده و چیزی درک نمی کنند». خطرناک ترین دشمن، دشمن ناشناخته است. دشمن شناخته شده هر چه هم قوی و نیرومند باشد، ضررش کمتر و خسارت او قابل دفع و جبران است; زیرا هویت او معلوم وسوء قصد وی روشن و هدف و اندازه قدرت او مشخص می باشد. او دشمنی است مارک دار و علامت دشمنی بر پیشانی او خورده و هر لحظه بیم آن

------------------ صفحه 24

می رود که به جنایت دست بزند، از این جهت، انسان در برابر وی همیشه آماده دفاع است و هرگز او را بر اسرار و رازهای نهفته خود آگاه نمی سازد و با آمادگی کامل مواظب است که از خطرهای او مصون بماند. ولی دشمن ناشناخته، هر چه هم کوچک و ناتوان باشد،چون لباس دوستی بر تن کرده و یا لااقل قیافه بی طرفی به خود گرفته است، می تواند ضررهای سهمگین وارد سازد، رگ حیات را بزند و در عین حال برکه ای هم به دست ندهد. یک چنین دشمن، اگر روزی مورد سوء ظن قرار گیرد از آن جا که او را از خود می دانیم و به او خوش بین هستیم قوراً با سوگندهای غلیظ و شدید و تراشیدن عذرهای فریبنده، خود را تبرئه نموده و باز در لباس دوستی باقی می ماند و به اعمال ناروای خود ادامه می دهد. حزب منافق در صدر اسلام، خود را مسلمان نمایانده و با تظاهرات فریبنده، محبوبیت و موقعیت خود را در قلوب سران اسلام و مسلمانان حفظ کرده بودند از این لحاظ، برآنان کمتر بدگمان می شدند و جنایاتشان پوشیده و پنهان می ماند و اگر روزی برگه ای از آنها به دست می افتاد با سوگندهای پیاپی، روی جنایات خود سرپوش می نهادند و سوگند خود را در برابر کفر و کیفر اعمال خود سپر قرار می دادند. از این نظر، قرآن درباره آنها می فرماید: (اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّه); «سوگندهای خویش را سپر کفر و کیفر اعمال خود قرار داده اند». خطرناک ترین دشمن برای اسلام پیامبر اسلام در یکی از سخنان گرانبهای خود، حزب منافق را خطرناک ترین دشمن معرفی کرده، بلکه آنها را دشمن منحصر به فرد اسلام دانسته است و چنین می فرماید:

------------------ صفحه 25

«من هرگز از هیچ یک از ملل جهان برای اسلام ترسی ندارم، فقط از یک گروه شدیداً ترسانم و آنان کافر مسلمان نما و منافق و دورویند که شیرین زبان و خوش گفتارند، ولی در باطن از دشمنان اسلام هستند; در گفتار با شما هماهنگی دارند و عملاً یک گام با شما برنمی دارند».[1] شاگرد ممتاز و بزرگ پیامبر اسلام، امیرمؤمنان(علیه السلام) در یکی از خطبه های خود درباره منافقان چنین می فرماید: «وأحذرکم أهلَ النفاق; فإنّهم الضالّون المضلّون، یتلونون ألواناً، قولهم شفاء وفعلهم الداء العیاء».[2] «من شما را از جمعیت منافق هشدار می دهم، آنها گمراه و گمراه کننده اند. به رنگ های گوناگون درآمده و با چهره های مختلف، در اجتماعات ظاهر می شوند. گفتار آنها بسیار زیبا و سودمند و درمان دردهاست، ولی کردار آنان درد بی درمان است». جامعه مسلمانان از این هشداری که بیشوای بزرگ ما علی(علیه السلام) در آغاز اسلام داده است باید بیدار شوند و پند بگیرند و با دقت و کنجکاوی خاصی، افراد منافق را بشناسند و آنان را از جامعه خود طرد نمایند و فریب ظاهرسازی ها و سوگندهای شدیدشان را نخورند و مطمئن باشند که آنان با برگزاری برخی از مراسم بی روح، روی اعمال ناشایست خود سرپوش می گذارند.

------------------ صفحه 26

دل های مهرخورده

علمای اخلاق برای پیدایش یک ملکه انسانی به سه مرحله معتقدند:
1. مرحله فعل; 2. مرحله حالت; 3. مرحله ملکه راسخ. این مطلب را با ذکر مثالی توضیح می دهیم: جوانی است در سنین بیست سالگی، دچار صفت رذیله «دروغ» شده و این صفت در او به صورت امری عادی و طبیعی درآمده که اساس زندگی او را تشکیل می دهد، حتی در جایی که این عمل فایده ای به حال او ندارد، باز دروغ می گوید. اکنون باید دید این صفت نفسانی(که زندگی، از این حربه باطل به نفع خود استفاده کند، در این لحظه این حالت نفسانی، گام به مرحله سوم نهاده و به صورت «ملکه راسخ» و ریشه دار درمی آید که درمان آن بسیار مشکل است و خود این ملکه نفسانی، بر اثر ممارست و زیاد انجام دادن دارای مراتب بوده و شدت و ضعف خواهد داشت. ملکات نفسانی اعم از رذایل، مانند دروغ، خیانت، آدم کشی، ستم و یا فضایل انسانی، مانند عدالت، امانت، مساوات، احترام به پیمان و... همگی مولود این مراحل سه گانه اند و ممارست و تکرار یک کار موجب پیدایش آنها می شود. از نظر فلسفه الهی، کلیه ملکات فاضله و غیره، نتیجه افعال و کارهای شبانه روزی انسان است. چه بسا انجام دادن کاری به طور مکرر در ما، عادت به ارتکاب آن را پدید می آورد و از همین روست که هر فردی روحیات و سجایای اخلافی خود را می سازد. مرحوم حکیم سبزواری در «منظومه» خود، به این حقیقت اشاره کرده و می فرماید: «إذ خمرت طینتنا بالملکه *** وتلک فینا حصلت بالحرکه;[3] سرشت ما، با یک سلسله ملکات خوب و بد عجین و خمیر شده و همه آنها معلول حرکات و افعال جزیی هستند.

1 . ------------------ صفحه 28

اگر انسانی ملکه سخنوری، یا اعتیاد به کاری زشت و زیبا پیدا می کند، بر اثر تکرار این کارهاست; مثلاً آن قدر دروغ می گوید که دروغ گفتن برای او طبیعت ثانوی می شود و دیگرنمی تواند راست بگوید حتی آن جایی هم که دروغ به حال او نفعی نداشته باشد، باز دروغ می گوید. فردی رامی بینیم عمری غرق گناه و چنایت است و یک بار هم از کردار خود بیمناک و نادم نیست، این همان شخصی است که بر اثر تکرار معاصی، در روح او، جرم و گناه آشیانه کرده و تمام اطراف و اعماق روح او را رذایل اخلاقی فرا گرفته است و روزنه ای برای نفوذ نور هدایت در دل او باقی نمانده است، بزرگ ترین مربیان اخلاقی و روان کاوان جهان، از ارشاد و هدایت او مأیوس و نومیدند و قرآن کریم در آیه مورد بحث درباره آنها چنین می گوید: (فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ)(یعنی بر دل های آنها بر اثر اعمال ناشایست مهر خورده و قلوبشان مالامال از رذایل شیطانی است و در چنین دل برای صفات رحمانی و فضایل انسانی جایی نیست). در برابر این گروه، گروهی را دیده ایم و می شناسیم که پس از یک گناه کوچک مثل بید می لرزند و از ترس عواقب شوم آن، مانند ابر بهاری اشک می ریزند. با تدبّر در مضمون آیه دوم (که مهر خوردگی عکس العمل کارهای بد آنان است) روشن می شود که این آیه و امثال آن نه تنها از دلایل مسلک جبری نیست، بلکه روشن ترین گواه بر مسأله اختیاری بودن سعادت و شقاوت است.
-------------------صفحه 29

 

---------------------------------------------------------------------

[1] نهج البلاغه عبده، ج3، ص 29، به نقل از رسول اکرم(صلیالله علیه وآله وسلم). متن حدیث چنین است:«ولکنّی أخاف علیکم کلّ منافق الجنان، عالم اللسان، یقول ما تعرفون ویفعل ما تنکرون».

[2] نهج البلاغه عبده، خ192.

[3] بخش «الهیات»(بحث قدرت)، ص 275.

Share