رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم

«إنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنََّهُمْ مَیِّتُونَ»(2)

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم پس از آخرین سفر حج و حادثه با شکوه غدیر به مدینه مراجعت فرمود و بر آن حضرت معلوم شد که مرگ و رحلت او نزدیک است، پیوسته در میان اصحاب خطبه می خواند و از آخرین فرصتها برای ارشاد و راهنمائی خلق خدا استفاده می کرد. همواره وصیت می کرد داخل فتنه های بعد از خود نشوند، دست از راه و روش او برندارند، در دین خدا بدعت نگذارند و در هر شرائط متمسک به عترت و اهلبیت او شده و از دستورات آنها سرپیچی ننمایند.

شب شد و تب به سراغ حضرت آمد دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و متوجه قبرستان بقیع گردید و فرمود: خداوند به من گفت: سلام بر شما ساکنان قبرستان ! خوش بیارامید که روزگار شما آسوده تر از روزگار این مردم است، فتنه ها همچون پاره های شب تیره پیش آمده اند. مدتی ایستاد و طلب آمرزش برای جمیع اهل بقیع کرد. بعد از سه روز، کسالت حضرت شدت گرفت در حالی که پارچه ای به سربسته و دست راست بر دوش امیرالمؤمنین علیه السلام و دست چپ بر دوش فضل بن عباس داشت وارد مسجد شد. به منبر نشست و فرمود: مردم نزدیک است که من از میان شما بروم و مقداری مردم را موعظه کرد و از منبر فرودآمد و با مردم نماز ظهر ادا کرد و به خانه ام سلمه مراجعت نمود.

احتضار فرارسید، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم دیگر نمی توانست سخن بگوید، علی علیه السلام سر آن حضرت را بر روی سینه نهاد، ظرف آبی کنار آن بزرگوار بود هرگاه که اندکی به هوش می آمد دستش را در آب فرومی برد و بر صورتش می کشید و می گفت: «خدایا در سکرات مرگ یاریم کن» «خدایا در سکرات مرگ مرا بنگر».

در این لحظه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم از علی علیه السلام خواست به لب های او نزدیکتر شود. به او نزدیک شد. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم در زمانی طولانی به او راز گفت، پس امیرالمؤمنین علیه السلام سر برداشت و در گوشه ای نشست و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلّم در خواب رفت. پس از علی علیه السلام پرسیدند یا اباالحسن چه رازی بود که پیغمبر با تو می گفت، فرمود: هزار باب از علم تعلیمم کرد که از هر بابی هزار باب مفتوح می شود و وصیت کرد مرا به آنچیزی که بجا خواهم آورد آنرا انشاءالله تعالی! همینکه مرض حضرت سنگین شد و رحلت نزدیک، به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: بار دیگر سر او را به دامن بگیرد و فرمود: امر خداوند رسیده و چون جان من بیرون آید مرا بسوی قبله بگردان و متوجه تجهیز من باشی، اول تو بر من نماز بگذار و از من جدا مشو تا مرا به قبر بسپاری. در این لحظه صدای گریه فاطمه علیها السلام، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم را متوجه خود کرد. از او خواست در کنارش بنشیند، رازی در گوش او گفت که صورت کسی هستی که در بهشت به من ملحق خواهی شد) و بالاخره روح مقدس یگانه شخصیت جهان آفرینش به ملکوت اعلی پیوست.(1)

Share