ريشة احساس پوچي

در حال حاضر كه ما مقيم زمين هستيم، صرف نظر از مقام اصلي ما كه «روح» است فعلاً مقاممان «مِنْ رُوح» است يعني نازله اي است از آن حقيقت قدسي، مثل اين نور پاييني كه نازله  اي از نور بالايي است. حال اين انسان با چنين باطن متعالي، اگر به وطن خودش منتقل نشود حتماً احساس ناراحتي مي كند، و احساس بي ثمري و نرسيدن به مقصد، او را آزار مي دهد، به طوري كه ممكن است عكس العمل چنين احساس آزاردهنده اي را به شكلي بسيار سخت و به صورت اعتراض هاي افراطي ملاحظه كنيد. به نظر بنده عكس العمل هاي نسل معترضِ جهان امروز را بايد در اين مسئله تفسير كرد و اين نوع اعتراض منحصر به جوانان كشور ما هم نيست. به قول روژه گارودي محقق فرانسوي؛ عصبانيت جوانان فرانسوي را كه در دهه هاي 1970 شروع شد، بايد در اين رابطه تحليل كرد كه ما نتوانستيم جوانان فرانسوي را به احساس برخورداري واقعي از زندگي برسانيم. چون از آن زمان بود كه بسياري از جوانان متوجه شدند آرمان هاي فرهنگ مدرنيته به بن بست رسيده است. [1]

هر فرهنگ و تمدني آرمان ها و اهدافي دارد و براي رسيدن به آن اهداف تلاش مي كند، ولي وقتي به ثمره اي كه بايد مي رسيد نرسيد و معلوم شد اساساً آن تمدن توان محقق كردن اهدافش را ندارد، اعتراض هاي اساسي نسبت به موجوديت آن تمدن شروع مي شود و امروز نسل جوان كشورهاي غربي در چنين شرايطي هستند. چون از طرفي تمدن غرب در راستاي به فعليت درآوردن خود، به انتها رسيده و از طرف ديگر هيچ يك از آرمان هايي كه دنبال مي كرد برآورده نشده است. البته انديشمندان بزرگ از همان اول آنچه امروز ظاهر شده است را پيش بيني مي كردند. همان روزي كه هنوز مدرنيته روزهاي اول حيات خود را مي گذراند، بزرگاني گفته بودند وقتي به انتهاي برنامه ها رسيديم، آغاز سقوطمان است.

تمدني كه در مناسبات خود به ذات اَحدي متصل نيست و نمي تواند بُعد وحداني انسان ها را تغذيه كند و نسبت به حقيقت روحاني انسان ها بي اعتنا است، خيلي زود جذابيت خود را از دست مي دهد. زيرا جنبة وحداني شما شخصيت حقيقي شماست، نه بدن شما، و جنبة وحداني شما که همان شخصيت حقيقي شما است، فقط از طريق ارتباط با اَحد به حقيقت خود مي رسد. پس هر مكتبي كه حقيقتاً اَحَدگرا نيست و برنامه اي را جهت تغذيه جنبه اَحدي انسان ها نمي تواند به صحنة زندگي بياورد، حتماً عكس العمل انسان ها نسبت به آن مكتب در ابتدا يك اضطراب و بعد هم يك اعتراض اساسي است. شما بايد اين قاعده را بشناسيد كه اگر انسان به حقيقت خودش نرسد، نمي تواند آرام بشود. چون ذات هر شيء با خصوصيات خودش پذيرفتني است و انسان هم با حقيقت خود که همان ارتباط با اَحَد است، براي خود پذيرفتني مي باشد. سركه بايد فقط ترش باشد، حالا اگر شيرين شد، نمي شود به عنوان شربت بخوريم، همان طور اگر شربت ترش شد، آن را به عنوان سركه نمي خوريم.

-----------------------------------

[1] - «سرگذشت قرن بيستم»، روژه گارودی، فصل سوم، انتشارات سروش.

Share