جايگزيني اعمال شبه قدسي به جاي اعمال قدسي

يک مثال سادة ديگر در همين راستا، جشن تکليف فرزندانمان است. تکليفِ ديني يعني تحقق شرايط دعوت انسان  به سوي متعالي شدن. اين كه دين در يك سن خاص مي گويد: «شما به تکليف رسيده اي» يعني تو ديگر مي تواني به طور جدي به سوي غيب و معنويت سير كني و به شرايطي از بلوغ فكري و جسمي رسيده اي كه درهاي آسمان براي جان تو به نحو خاصي باز است، همّت کن و وارد شو. حالا گاهی اين فرهنگ را تبديل مي کنيم به يك جشن كاملاً دنيايي و تجملي، به خصوص براي دخترها. نمي خواهم نَفْسِ عمل را رد کنم بلکه مي خواهم بگويم وقتي نظر به موضوع عوض مي شود چه خطري را به دنبال مي آورد. براي دختر خانم جشن تکليف مي گيرند و در این جشن به جاي اين که شرايط ورود به عالم قدس را به او متذكر شوند، شرايط ورود به عالم خودنمايي را برايش به  وجود مي آورند. حالا با اين وضع، اين دختر چگونه مي تواند نماز بخواند؟! اين که فقط بايد خودش را نمايش بدهد. بعد هم كار خود را اين طور توجيه مي كنند كه مي خواهيم ورود به تکليف برايش خاطرة خوشي  داشته باشد. بسيارخوب؛ قبول. حالا به فرض هم که خوشش آمد، از چي خوشش آمد؟ از نماز خوشش آمد؟! يا ما موضوع نماز را به چيز ديگري تبديل کرديم؟ در اين حالت احساس نياز به متعالي شدن را در او به وجود نياورده ايم.

سنت حسنه جشن تكليف از جناب سيد بن طاووس«رحمة الله عليه» است. مي گويند او از نظر روحيات و پاكيِ باطن نزدیک به معصوم است. اين مرد الهي به مجرد اين كه به تكليف رسيد، جشن گرفت كه «مژده بده، مژده بده، يار پسنديد مرا!» خداوند فرموده است كه از اين زمان به بعد ديگر از من در رابطه با عدم رعايت دقيق دستورات شرع، بازخواست مي كند، ديگر من وارد جرگة شخصيت هايي شده ام كه خداوند از آن ها مسئوليت مي خواهد، و خداوند نسبت به اعمال من بي تفاوت نيست. مثل کسي که به طور مستمع آزاد به كلاس اول ابتدايي آمده است، مي گويد اي كاش معلم از من هم يك سؤالي مي پرسيد. حال اگر معلم به او بگويد از فردا از شما هم سؤال مي پرسم، به اين معني است كه او را هم آدم حسابي دانسته است. اگر از اين زاويه؛ به زمانِ به تكليف رسيدن افراد نگاه كنيم، به اين معني است كه در واقع به او گفته شده تو از امروز راهت به سوي عالم قدس، از طريق برنامه  اي كه شريعت الهي آورده، باز شده است. سيد بن طاووس«رحمة الله عليه» خيلي خوب بيدار بوده است و معني مكلَّف شدن خود را مي شناخته كه جشن گرفته است، دل زنده و بيداري داشته است كه فهميده از امروز مي تواند رسماً با عالم قدس طي برنامه الهي، ارتباط داشته باشد.

 عنايت بفرماييد در منظر سيد بن طاووس«رحمة الله عليه» جشن تكليف چه معناي عالي و پاكي دارد. چقدر جاي خوشحالي دارد كه فردِ به تکليف رسيده اظهار دارد كه من مي خواهم به ميمنت چنين شرايطي كه برايم پيش آمده گوسفندي را قرباني كنم و به مؤمنين اطعام بدهم، تا شرايط اتصال به عالم قدس راحت تر برايم فراهم شود، چون از اين به بعد تشريع الهي براي من واقع شده است. تشريع يعني اين كه خدا مي فرمايد روي آدم ها حساب باز كرديم و برنامه هدايت ايشان را به آن ها ارائه کرديم. براي حيوانات كه برنامه خاص نياورده است، بايد ارزش انسان در نظر خداوند زياد باشد كه برايش از آسمان غيب و معنويت برنامه نازل كرده باشد. مي فرمايد: «لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»؛[1] ما براي شما كتابي نازل كرديم كه در آن به فکر شما بوده ايم، آيا تعقل نمي کنيد؟ پس خداوند به ياد انسان ها بوده است كه اين شريعت را براي آن ها فرستاده و اجازه پرستيدن خود را به آن ها داده است. عين القضات مي گويد سال ها استادم «ابن تركه» را خدمت كردم تا اجازه داد كفش هايش را جفت كنم. اين غير از اين است كه نفس كسي از سر تكبر، مايل است كسي كفش هايش را جفت كند. در بين عرفا اين قدر بايد بين خودِ فرد و طرف مقابل يگانگي باشد تا وقتي كفش او را جفت مي كند اذيت نشود، در واقع مثل اين است كه خودش اين كار را كرده است. انسان هايي كه اهل معنا هستند، حق دستوردادن به بقيه را در خود مي ميرانند، نمي توانند به كسي دستور بدهند. در شرح حال امام خميني«رحمة الله عليه» هست كه در نجف با آن كهولت سن  جهت استراحت به طبقة بالاي ساختمان رفتند، از آن بالا  ديدند چراغ آشپزخانه طبقه پايين روشن است، نتوانستند طاقت بياورند و از آن بالا بگويند كسي چراغ را خاموش كند! نمي شود، دل اجازه نمي دهد، لذا پايين آمدند و چراغ را خاموش كردند و برگشتند. حالا اگر ديديد چنين فردي به كسي دستور داد، بين آن دو، يگانگي واقع شده است. اين فرق مي كند با دستورهايي كه ما مي خواهيم با آن دستورها اميال نفس امّاره را ارضاء كنيم. لذا عين القضات مي گويد شش سال خدمت استادم را كردم تا اجازه داد كفش هايش را جفت كنم، يعني ديگر دوگانگي بين من و خودش نديد و لذا اجازه چنين کاري را داد. حال حضرت حق با به تکليف رسيدن انسان به او دستور مي دهد كه از اين به بعد تو مي تواني مرا عبادت كني و توصيف هاي تو نسبت به من مخالف شأن پروردگاري من نيست.

اگر آدم بفهمد كه وارد تكليف شدن به چه معني است، تمام شادي هاي عالم را يك جا در خود احساس مي كند، لذا حضرت علي(علیه السلام) مي فرمايند: «اِلَهي! كَفَي بِي عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَي بِي فَخْراً اَنْ تَكُونَ بِي رَبّاً اَنْتَ كَمَا اُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِب»؛[2] خدايا! همين اندازه عزت مرا بس است كه من بنده تو باشم و همين اندازه فخر مرا كافي است كه تو پروردگار من باشي، تو همان هستي كه من مي خواهم، پس مرا چنان كن كه تو مي خواهي. خيلي شعور مي خواهد كه انسان متوجه معني شايسته شدن براي عبادت بشود، به طوري كه حضرت حق به او فرمان بدهد، از اين به بعد امكان پرستيدن من در تو پيدا شده است. سيد بن طاووس«رحمة الله عليه» اين را فهميده و براي آن جشن گرفته، حال اگر ما بياييم با همان فضايي كه سيدبن طاووس«رحمة الله عليه» عمل كرده براي تكليف فرزندمان جشن بگيريم، چقدر صفا و معنويت به همراه دارد! و چه اندازه مايه تأسف است كه آن فضا و فرهنگ را به يك فضاي صد در صد دنيايي و حتي ضدقدسي تبديل كنيم. آيا اگر مواظب قدسي بودن فضا نباشيم، اين همان از بين بردن هدف اصلي پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نيست؟! اگر موضوع را درست تحليل كنيد به واقع قضيه از اين قرار است.

براي اين كه بيايند چنين مسأله بزرگي را از بين ببرند مستقيم به آن حمله نمي كنند، چيزي شبيه آن را جايگزين آن مي كنند، اما نه براي ارضاي جنبه قدسي و تعالي روح، بلكه براي ارضاي نفس امّاره. چون انسان هايي كه خودشان از درك عالم قدس محروم شده اند، سعي مي كنند جهت اعمالِ قدسي را تغيير دهند تا بقيه را هم مثل خودشان كنند. همان طور كه مي بينيد سيگاري ها دلشان مي خواهد بقية افراد هم سيگاري بشوند تا فشار نفس لوامه را در خود كم كنند. وقتي انسان نمي تواند در راه بزرگان قدم بزند، سعي مي كند از قدم زدن بقيه در آن راه جلوگيري كند تا فشار وجدانش كم شود. حالا كه نمي توانند دستورات دين را به كلي نفي كنند، كاري مي كنند كه صورت كار، ديني بماند ولي باطن آن قدسي نباشد. آري؛ به جاي آن كه خود را عوض كند، دين را عوض مي كند. به گفته مولوي:

كرده اي تأويل حرف بكر را
خويش را تأويل كن ني ذكر را
 

چنين خطري كه كارهاي ديني را شبه قدسي كنيم همواره ما و جامعة ما را تهديد مي کند، راه هاي توجيه آن را هم نفس امّاره با انواع حيله ها باز مي كند، ولي يك مرتبه متوجه مي شويد به كلي جهت کارها عوض شده است. بنا بر اين بود که در يک فضاي معنوي، اين دختر خانم متذكرِ به تكليف رسيدن اش شود، يك مرتبه مي بينيد به اسم جشن تکليف؛ دكوراسيون عوض مي كنند و ... حالا در روان اين دختر خانم از جشن تكليف چه چيزي تداعي مي شود، آيا فضاي ورود به عالم قدس تداعي مي شود يا هديه و پُز و كيك و شيريني، و ديگر هيچ؟! اصلاً با اين كارها جشن تكليف از عالَم خودش درآمد، و نقش صاحبان نفس امّاره در تغييردادن جهت ها بسيار زياد است. بايد خودمان مواظب باشيم آن ها فعاليت هاي ديني را در دست نگيرند. من مثال هايي در رابطه با «شبه قدسي» کردن کارها زدم تا موضوع روشن شود. توجه به اصل موضوع به عهده خود شما است، اين ها نمونه است، چون گاهي آدم متوجه نيست كه مي خواست فعاليت هاي ديني انجام دهد براي نتيجه اي خاص، ولي درست نتيجه اي مخالف هدفش مي گيرد، زيرا که آن فعاليت ها را از حالت قدسي به حالت شبه قدسي تبديل کرد.

----------------------------------------------

[1] - سوره انبياء، آيه10.

[2]  - «بحار الانوار»، ج76 ، ص403.

Share